دسته بندی | منابع طبیعی |
فرمت فایل | rar |
حجم فایل | 5510 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 151 |
مقدمه
یکی از بارزترین مشخصات زمان ما، تغییرات سریع است. دگرگونیهای شگرف و مداوم فنی ، صنعتی، کشاورزی عصر
حاضر زمینه ارتباط و اتکاء اقوام ، ملل و خلاصه اکثریت مردم جهان را فراهم نموده است. در گذشته ای نه چندان دور (
قرون 18 و 19 میلادی) ، اکثریت ساکنین کره زمین در سرزمین کشور خود تقریباً منطبق بر فرهنگ خصائص خاص
اقتصادی اجتماعی سیاسی مذهبی ... زندگی می کردند ارتباط با دنیای آن زمان ناچیز بود، در حالیکه امروزه هیچ
گروهی نمی تواند از تأثیر هر آنچه در سایر نقاط جهان می گذرد بر کنار بماند.
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | rar |
حجم فایل | 1770 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 135 |
پارسونز چه چیزی را به عنوان ابتدایی ترین صورت نظام اجتماعی -
معرفی میکند؟
1 ( جامعه 2 ( کنش متقابل میان خویشتن و
دیگری
3 ( پدیده های جمعی 4 ( نظامِ اقتصادی
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 10 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 5 |
بررسی درس دوم ,از فصل دوم کتاب جامعه شناسی سال سوم علوم انسانی
سئوال 1-اهداف این درس را درسه قلمرو شناختی ’مهارتی’و نگرشی مشخص کنید:
الف)در قلمرو شناختی:
1-انتظار می رود دانش آموز اساس داوری در مورد نابرابری ها را بداند .
2-انتظار می رود دانش آموز مفهوم شایسته سالاری را بفهمد.
3-دانش آموز بتواند تاثیر شایسته سالاری در برخورداری افراد از مزایای اجتماعی را توضیح دهد.
4-انتظار می رود دانش آموز عادلانه بودن یا نبودن توزیع مزایا بر اساس ویژگی های
انتسابی را توضیح دهد. .
5-انتظار می رود دانش آموز تعریفی از تبعیض و فمینیسم یاد گیرد.
ب )در قلمرو مهارتی :
1-دانش آموز بتواند در مورد ارزشهای جامعه خود یا جوامع دیگر داوری کند.
2-دانش آموز بتواند عادلانه بودن یا نبودن توزیع مزایا را در گروه و جامعه تشخیص
دهد.
3-دانش آموز بتواند علت نابرابری در توزیع مزایا (بر مبنای ویژگی های اکتسابی و
انتسابی )را پیدا کند .
4-دانش آموز بتواند عقاید فمینیستی را تجزیه و تحلیل کند .
5-دانش آموز بتواند در مورد طبیعی بودن یا نبودن توزیع مزایا براساس اکتسابی
یا انتسابی استدلال کند .
6-دانش آموز مصادیقی از تبعیض را در جامعه شایسته سالاری یا پادشاهی بیابد .
ج –در قلمرو نگرشی :
1-دانش آموز نگرش مثبت در مورد تاثیر ارزشهای جامعه بر توزیع مزایا پیدا
می کند و آنرا بعنوان عامل مهم و تاثیر گذار می پذیرد .
2-نگرش مثبت در مورد برابری زن و مرد در ذهن دانش آموز ایجاد می شود .
3-نگرش مثبت در مورد مستمر بودن ویژگی های اکتسابی در کسب مزایا ایجاد
می شود .
4-نگرش منفی در مورد تبعیض در فرد ایجاد می شود .
سئوال 2- مفاهیم اساسی درس را مشخص کنید :
-ارزشها و باورها مبنایی برای داوری در مورد (عادلانه بودن یا نبودن )توزیع مزایامی باشد
-ویژگی های اکتسابی (در جوامع شایسته سالار )مهم ترین عامل برخورداری از مزایا است
-فمینیستها اعتقاد به برابری زن و مرد (در بهره مندی ازاکثر مزایا ) دارند .
-شایسته سالاری یعنی: بر عهده گرفتن نقش بر اساس کسب صلاحیت و مهارتها ی لازم برای آن نقش که مفابل تبعیض قرار دارد .
دسته بندی | تاریخ و ادبیات |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 424 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 325 |
نقد جامعهشناسی برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر میآید، تنها بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره نیست و برخلاف بسیاری مکاتب دیگر نمیتوان یک مقطع معین تاریخی و یک محدودهی مشخص جغرافیایی و فرهنگی برای آن درنظر گرفت. بلکه در طول سالها افت و خیزهای فراوانی را پشت سرگذاشته و با جریانهای بسیار در پیوسته است.
یکی از مهمترین این جریانها که پیوندی گسستناپذیر با جامعهشناسی دارد، نقد فمنیستی است. بسیاری از منتقدان، فمنیسم را شاخهای از نقد جامعهشناسی میدانند که در آن به جامعه از رهگذر امکانات و شرایطی مینگرد که همواره از زنان دریغ داشته شده است.
این رساله ابتدا به معرفی مشروح رویکرد جامعهشناسی میپردازد و ویژگیهای اصلی آن را جست و جو میکند و مهمترین گرایشهای این گونهی نقد ادبی را معرفی میکند. فصل دوم رمان سووشون را براساس شیوههای این رویکرد تحلیل میکند و مناسبات سووشون را با جامعهای که در آن شکل گرفته و نیز جامعهای که روایتش میکند مورد کنکاش قرار میدهد. در فصل سوم از رویکرد فمنیستی و نقد ادبی سخن میرود و در فصل پایانی سووشون از چشمانداز این رویکرد نوآیین و در حال شکلگیری بررسی میشود.
فصل اول
معرفی رویکرد جامعهشناسی
پیوندهای جامعه و ادبیات در نگاه نخستین
نخستین تصوری که از شنیدن ترکیب جامعهشناسی ادبیات در ذهن نقش میبندد، احتمالاً بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره و به ویژه نمودهای معین آن در آثاری خاص است.
اما حتی پیش از آنکه به سراغ آنچه ناقدان کهنه و نو در این باره گفتهاند، برویم با تأمل در مجموعهی نسبتهای محتمل میان ادبیات و جامعه میتوانیم آرام آرام دریابیم که این ماجرا بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که در آغاز میپنداشتیم، ببینیم پیوندها و تأثیر و تأثرات متقابل میان دو مفهوم گستردهی جامعه و ادبیات چه ابهاماتی در ذهن ما برمیانگیزند:
1ـ آیا میتوان از عکس این نسبت یعنی تأثیر ادبیات بر جامعه نیز سخن گفت؟
2ـ آیا میتوان این رابطه را تأثیر و تأثری دوجانبه و دیالکتیکی دانست؟
3ـ آیا جامعه مستقیماً بر متن ادبی تأثیر میگذارد یا به واسطهی تأثیر بر نویسنده؟
4ـ آیا حوادث جامعه مستقیماً براثر ادبی تأثیر مینهند یا آنکه حوادث اجتماعی با تحولی که در فضای فرهنگی و ادبی ایجاد میکنند، اثر را تحت تأثیر قرار میدهند؟
5ـ آیا نویسنده حتماً باید تحت تأثیر فضای اجتماعی قرار گیرد یا آنکه در مواردی باید در برابر این تأثیر ایستادگی کند و حتی آن را خنثی و یا دیگرگون سازد؟
6ـ تأثیر جامعه بر ادبیات در قلمرو خود آگاه نویسنده جای دارد یا ناخودآگاه؟
7ـ تأثیر جامعه بر ادبیات به جنبهی هنری ـ ادبی متن باز میگردد یا اثر از طریق تأثیر بر فضای فکری دوران و ذهنیت نویسنده از جامعه رنگ میپذیرد؟
8ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه صرفاً در آثار رئال تحققپذیر است؟
9ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه محدود به انواع و قالبهای خاصی است؟ آیا اثرپذیری شعر و داستان با اثر تغزلی و تعلیمی به یک نسبت است؟
10ـ آیا میتوان از اثرپذیری اجتماعی نظریههای ادبی سخن گفت؟
11ـ آیا منظور از جامعه در این تعابیر صرفاً جنبههای سیاسی را دربر میگیرد؟ آیا تأثیر جامعه به معنای تأثیر حکومت و ایدئولوژی خاصی است؟
12ـ آیا ممکن است تأثیرات اجتماعی در مورد دو نویسنده، یا دو متن متفاوت و یا حتی متضاد باشد؟ آیا ممکن است اثری به گونهای منفی و واکنشی تحت تأثیر جامعه قرار گیرد؟
13ـ واقعیتهای اجتماعی براثر تأثیر مینهند یا آرمانهایی که هنوز تحقق نیافتهاند؟
14ـ آیا نشانههای اثرپذیری اجتماعی اثر ادبی به طور پراکنده در متن منتشر است یا آنکه ساخت کلی متن از جامعه اثر میپذیرد؟
15ـ آیا اثر تحت تأثیر و نمایشگر بخش و طبقهی خاصی از جامعه است یا میکوشد تصویری از همهی جوانب اجتماع به دست دهد؟
16ـ آیا اثر با مقطع معینی از جامعه نسبت دارد یا با گسترهای تاریخی از اجتماع در ارتباط است؟
17ـ آیا روابط اثر و جامعه به گونهای آشکار مطرح شده است یا به صورتی پنهان و نامستقیم؟
18ـ آیا اثر همواره صرفاً به روایت بیکم و کاست فضای جامعه دست میزند یا در آن تصرف و اغراق میکند و احیاناً با دیدگاهی ناقدانه به آن مینگرد؟
19ـ آیا آثار نویسندگانی که ظاهراً به جامعه توجهی نشان نمیدهند، برکنار از هرگونه تأثیر اجتماعی است؟
20ـ آیا نگاه اجتماعی به ادبیات الزاماً به معنای داوری ارزشی و نگاه تعهدآمیز است؟
بیتردید با تأمل بیشتر میتوان بر این پرسشها افزود و یا بسیاری از آنها را به شکلی دقیقتر و فنیتر مطرح کرد.
مسألهی پیوند جامعه و ادبیات بسیار پیچیده و دارای جوانبی گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبی حضور داشته است. در حقیقت گرایشهای گوناگون جامعهشناسی ادبیات یا مکاتب دیگری که به نحوی با این قلمرو ارتباط یافتهاند، هرکدام به بخشهایی از این زمینهی پهناور توجه کردهاند و در پی پاسخ تنها تعدادی از پرسشهای بیست گانهی پیش گفته، برآمدهاند.
چشمانداز تاریخی جامعهشناسی ادبیات
گزارش تمام تأملات پیرامون مسائلی که به گونهای به نسبت جامعه و ادبیات پیوند دارد، به صورتی دقیق، سزاوار و منسجم و در عین حال موجز بسیار دشوار است. تقریباً همهی شاخههای خرد و کلان نقد ادبی، بعدی جامعهشناسی نیز دارند. جامعهشناسی ادبیات برخلاف بسیاری مکاتب دیگر در یک مقطع معین تاریخی و یک محدودهی مشخص جغرافیایی و فرهنگی، دارای سیر تکوین، اوج و افول آشکاری نیست و پیوسته در حال اُفت و خیز و بازگشت به جریانهای پیشین بوده است. از اینها گذشته مناسبات جامعه و ادبیات چندان عام و گسترده است که میتوان ادعا کرد هیچ دورهی تاریخیای خالی از ذهنیتی هر چند مبهم و کلی و نظریهای هرچند خام و نارسا در این باره نبوده است.
به هر روی می کوشیم در این مجال اندک پس از اشارهای گذرا به ریشههای تاریخی جامعهشناسی ادبیات در مفهوم فنی امروزی آن، جریانهای عمده، چهرههای ممتاز و مفاهیم کلیدی این قلمرو پهناور را معرفی کنیم و با اشاراتی کوتاه به واپسین جریانها که در زمانی نزدیک به ما متولد شدهاند، به مسیر تحولات در پیش رونگاهی بیندازیم.
هنر و جامعه: همزادان دیروز
ارتباط هنر و جامعه از اساسیترین مسائلی است که توجه تاریخنگاران هنر و زیباییشناسی را به خود جلب کرده است.
بیگمان یکی از نامدارترین و گستردهترین پژوهشها در این زمینه، کتاب تاریخ اجتماعی هنر نگاشتهی آرنولد هاوزر است، که تاریخ هنر را از منظری کاملاً اجتماعی بررسی کرده است و پیوند تحولات هنری و ایجاد سبکهای جدید و از میان رفتن سبکهای پیشین را با تحولات مختلف اجتماعی آشکار ساخته است و تولد یا زوال جریانات را با وقوع حوادث معین اجتماعی گره میزند.1
ارنست فیشر در ریشهیابی ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذیری ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه میدهد. فیشر میپندارد انسان از آغاز همان گونه که ابزار و سلاح میساخت و در جست و جوی خوراک و پناهگاه بر میآمد، به کارهای هنری نیز دست مییازید، نقاشی و پیکرتراشی میکرد و به هنگام کارهای دستهجمعی، ترانه میخواند.2
دکتر آریانپور ـ از پیشگامان جامعهشناسی و جامعهشناسی هنر در میهمن ما ـ نیز پس از بررسی دیدگاههای گوناگون دربارهی منشأ هنر، نگرشها یی را که به شیوهای هنر را با فردیت هنرمند پیوند میدهد، به یک سو مینهد و به این نتیجه میرسد که اجتماع، مهمترین منشأ پرورش شکوفایی هنر ابتدایی است.3
در زندگی ابتدایی، جمع انسانی اهمیت بسیار داشت. زندگی معنای خویش را از جمع و روابط انسانی به دست میآورد ـ ذهنیتی که تا امروز همچنان تداوم یافته است. اشکال گوناگون هنری زبان، آوازهای موزون و مراسم جادویی ـ کوششی جمعی بود که همهی انسانها در آن مساهمت داشتند. هنر وسیلهای برای تسخیر طبیعت و حیوانات توسط جامعهی انسانی به شمار میرفت. هنر فردی اساساً مفهومی متأخر و حتی امروزین است. پیشرفت زندگی اجتماعی انسانها، یک جانشینی و رویآوری آدمی به کشاورزی مفهوم هنر را دیگرگون ساختند.4
تقسیم کار و تخصص که پیامدهای مستقیم و ضروری شکلگیری تمدن بود، رفته رفته هنر را پدیدهای ویژه و هنرمندان را گروههای ممتاز ساخت. در این جامعهی تازه شکل گرفته دیگر نه هنرمند، هنر خویش را به منزلـهی ابزار مینگریست و از آن تنها برای بهرهبرداری از طبیعت سود میجست و نه هنر و جامعه میتوانستند یگانگی آغازین خود را پاس دارند. پنداری «من» هنرمند و بسیاری مسائل غیراجتماعی دیگر این دو را از هم جدا میکرد.
با آنکه از آن سالهای دیرینه و جادویی هم نهادی و همانی هنر و جامعه دور افتادهایم اما آثار پدیده آمده، هنوز هم این ارتباط دوسویه را می نمایانند.
پیشینهی گره خوردگی مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی
به سهولت و قطعیت نمیتوان نقطهی آغاز معینی برای آمیزش مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی سراغ کرد. در این زمینه اجماعی میان پژوهندگان وجود ندارد و شاید بهتر باشد اندکی دورتر رویم و زمینههای اجتماعی پدیداری این رویکرد را تا اندازهای شناسایی کنیم ـ رویکردی اجتماعی به رویکرد جامعه شناختی ادبیات!
از حدود سال 1830م رمانتیسم در بیشتر کشورهای اروپایی جای خود را به واقعگرایی داد. از نویسندگانی که چندان واقعگرا نبودند، چون دیکنز، گوگول و بالزاک به گروهی واقعگراتر رسیدیم؛ مانند جرج الیوت، تولستوی و فلوبر. جنبشن رماننویسان واقعگرا را میتوان واکنشی در مقابل کلگرایی رمانتیکها دانست. واقعگرایی رمان سدهی نوزدهم ریشه در شیفتگی به «چنین استی» زندگی بود و برخلاف رمانتیسم توجه خود را نه به آینده و نه به گذشته، بلکه به زمان حال معطوف میکرد. رمان در میانهی سدهی نوزدهم «منظری گسترده بر بخشهای متعدد جامعه و شمار بزرگی از گونههای شخصیت میگشاید و البته این گونههای شخصیت برحسب کنشها و رابطه های اجتماعیاشان به تصویر کشیده میشوند. انتقال محوری میان رومانتیکها و نسل نخستین واقعگرایان، بیش از هر چیز انتقال از تخیل است به دیدی اجتماعی و همین انتقال در نظریه ادبی خود را نشان داد.5»
روان بنیادی و جامعه بنیادی از دیگر جریان های فکری بودند که تناقضاتشان در تولد نقد جامعهشناسی تأثیر قطعی داشت، مباحثات و مجادلـههای فراوانی در این زمینه به طور همزمان در فرانسه (سورل، لانسون، گراسری، پوسینه، اَرِآ، موفیه، گاستینه و لالو)، آلمان (بورکهارت و هوسن اشتاین و شمارلو) و انگلستان (ایرجوهیرن) به وجود آمد. مناقشاتی که سرانجام باعث توجه بیشتر منتقدان ادبی به مسألهی اجتماع شد اما ناقدان همچنان روانشناسی فردی را در آفرینش هنر مؤثرتر میدانستند. از این رو م.لالو در کتاب طرح یک زیباییشناسی موسیقی علمی برای توصیف هنر سه جنبه را برمیشمارد: «جنبهی فیزیولوژیک، جنبهی روانی و جنبهی جامعهشناسانه.» و نیز از همین روست که ای هیرن برآن است که «انگیزهها یا محرکهای درونی Impulsions هنر، محرکهای فردی هستند و ماهیت آنها احساسی است و در نتیجه فقط از وضع روانی فرد ریشه میگیرند ولی نمیتوانند منشأ هنری به خود بگیرند. مگر وقتی که هنرمند از تصویرهای ذهنی و وسیلههای بیانیای استفاده کند که محیط اجتماعی برای او فراهم میآورد.6 آنچه در زندگی هنری و سیر و تکامل آن توجه ناقدان را همیشه به خود جلب کرده است، تحولاتی است که در آن روی میدهد. دستهای آن را نشانهای از یک انحطاط کلی میدانستند و آن را با «زوال آرمان های سیاسی و اجتماعی خود» نزدیک میدیدند. از همین رو منتقد و مورخ فرانسوی فردینان برونیتر در تبیین و توجیه جهشها و انقلابات بزرگ در تحول ادبیات بسیار کوشید. برونیتر هنر را به نوعهای زنده تقسیم کرد و کوشید تا اصول «گزینش انواع» داروین را در مقیاسی وسیع، در قلمرو هنر و ادبیات به کار گیرد.7
هرچند نظریهی برونیتر ناکام ماند، راه را برای طبیعتگرایان گشود. ناقدانی برسرکار آمدند که برای عامل طبیعی نقش بسیاری قائل بودند و میکوشیدند تا هنر را با توجه به محیط طبیعی آن بررسی و تبیین کنند. اینان میپنداشتند که هنر عبارت است از ترکیب، تلفیق و بازپردازی Transposition عوامل طبیعی، از همین رو «الیفور» هنر نقاشی را که از دید او نسبت به سایر هنرها همبستگی بیشتری با طبیعت دارد، میستاید.8
ناقدان بعدی عوامل محیطی را به دو گروه عوامل طبیعی و عوامل اجتماعی تقسیم کردند. اکثر آنها همچون سوروکین و بهکر و بارنس تاکید میکردند که عوامل اجتماعی در مقایسه با عوامل طبیعی تأثیر افزونتری برهنر و ادبیات دارند و رها کردن زمینهی اجتماعی فرآیند هنری را خطایی سخت نابخشودنی خواندند.
برخی مورخان نقد ادبی مانند ادموند ویلسن، سابقهی نقد ادبی برمبنای جامعهشناسی را به پژوهشی دربارهی حماسهی هومر اثر «ویکو» در قرن هجدهم میرسانند. ویکو در این پژوهش به شرایط اجتماعی دوران زندگی شاعر یونانی توجه میکند. اما نقطه آغاز این مکتب به صورت یک جریان گسترده و ممتد را در سدهی نوزدهم باید جست و جو کرد. در آثار منتقدانی چونان مادام دواستان (1817-1766) و هیپولیت تن (1893-1828) و فیلسوفانی مانند هگل و مارکس که اصولی را پیریزی کردند که بسط و پرورشهای بعدی، آگاهانه یا ناآگاهانه با آنها پیوند مییابد.9
هرچند نمیتوانیم تن را بنیانگذار یکه و تنهای نقد جامعهشناسی و پدر جامعهشناسی ادبیات معرفی کنیم، اما بیگمان او یکی از طلایهداران این مکتب به شمار میآید. تن در مواجهه با منتقدانی که طبیعت را یگانه عنصر تأثیرگذار در ادبیات میدانستند، زیستشناسی، جغرافیا و تاریخ را در کنار یکدیگر جای داد و عوامل مؤثر در ظهور آثار ادبی را نژاد، محیط و زمان معرفی کرد.10
محیط از نظر تن یک ذهنیت اجتماعی یک دست و اثیری است که از پیچیدگی ساختارهای قدرت تاریخی فاصلهی بسیار دارد. تأثیر محیط اجتماعی جزئی است از زمان ـ برداشتهای فراگیر عصر ـ یا جزئی از محیط ـ شرایط خاصی که بر تولید ادبی تأثیر میگذارد.
«محیط یعنی حال و هوای کلی اجتماعی و فکری که گونهی اثر ادبی را تعیین میکند. محیط گونههایی را مجاز میداند که با آن همسان و همخوان باشند و گونههای دیگر را با موانعی که ایجاد میکند و حملاتی که در هرگام از تکاملشان تجدید میکند، نابود میسازد.»11
در نظر تن «عظمت اجتماعی یا تاریخی با عظمت هنری یکسان دانسته میشود. هنرمند بیان کنندهی حقیقت و ضرورتاً بیان کنندهی حقایق اجتماعی و تاریخی است. آثار هنری از این جهت که یادگار دورانی هستند، سند به حساب میآیند و فرض براین است که بین نابغه و عصر خودش هماهنگی وجود دارد.»12
دنیای درون هنرمند و شخصیت فردی نویسنده یکسره به سویی نهاده میشود. تن تحت تأثیر فلسفهی اسپینوزا و تجربهگرایان انگلیسی بود. از اسپینوزا بی چون و چراترین جبرگرایی را آموخت و تجربهگرایان نیز به او آموختند که نظریات و عقاید ما چیزی نیستند «جز استحالههای تأثیراتی که از طریق حواس به ما منتقل میشوند»13
بیشک تن در عقیدهی خود راه اغراق و مبالغه پیموده است. نمیتوان تمام جلوههای ذوق و هنر را مطلقاً محصول علل خارجی دانست و تأثیر ذوق و ابتکار انسانی را به کلی نادیده گرفت. در میان منتقدان کسانی بودند که تنها یکی از سه اصل مورد نظر تن را عامل عمدهی آفرینش ادبی میدانستند.14
گوایو کار تن را به نحوی تکمیل میکند و دومین جنبهی زیباییشناسی جامعه شناختی را مینمایاند. او به تأثیر ادبیات برمحیط اجتماعی تکیه میکند. تن میپنداشت که جامعه نابغه و نویسنده را برمیانگیزد و در عین حال او را مقید میکند. در نظر گوایو، نابغه به نوبهی خود جامعهای جدید خلق میکند. آمیزهی آرای این دو را میتوان این گونه بیان کرد: با آن که «نابغه از این یا آن محیط اجتماعی برمیخیزد، خود آفرینندهی یک محیط اجتماعی جدید یا دگرگون کنندهی محیط اجتماعی قدیم است.»15
شاید بتوان جامعهشناسی در معنای امروز را شکل تکامل یافتهی نظریههای تن و گوایودانست. یکی دیگر از سرچشمههای نقد اجتماعی در آراء برخی اندیشگران سدهی نوزدهم روسیه یافتنی است که بر جامعهشناسی ادبیات به ویژه صبغهی مارکسیستی آن تأثیر بسیار گذاشته است.
گفته میشود که آموزهی رئالیسم سوسیالیستی از مارکس و انگلس است ولی حقیقت این است که نیاکان این آموزه منتقدان «دموکرات انقلابی» روسیه در سده ی نوزدهم یعنی و یساریون گریگوریویچ بلینسکی (1848-1811) و پیروانش بودند. اینان به چشم نقد و تحلیل به ادبیات مینگریستند و هنرمند را روشنگر اجتماعی میدانستند و میپنداشتند «ادبیات میبایست از تکنیکهای هنری پیچیده پرهیز کند و به صورت ابزار تکامل اجتماعی درآید. هنر بازتاب واقعیت اجتماعی است و میبایست ویژگیهای نمونه نمای واقعیت اجتماعی را تصویر کند.»16
البته بلینسکی واقعگرایی را تا آنجا لازم میداند که ادبیات را با زندگی پیوند دهد و سیر این پیوند به شکلی منطقی و کارآمد برای دستیابی به یک تأثیر اجتماعی به کار برده شود.17 بسیاری او را پدر نقد ادبی اجتماعی، نه تنها در روسیه بلکه شاید در سراسر اروپا، مینامند. البته بلینسکی هنر را تنها از نظر گاه تاریخی و اجتماعی نمینگریست و حتی سعی نمیکرد تا
«هنرمند یا اثر هنری را به فلان زمینهی خاص اجتماعی نسبت دهد و تأثیرات خاصی را در هنرمند باز نماید و به بررسی و توصیف روشهایی که او به کار برده، بپردازد و دلایل روانشناختی یا تاریخی توفیق یا شکست شگردهای خاص او را توضیح دهد، البته گاه این کارها را میکرد و در واقع نخستین و بزرگترین مورخ ادبیات روسیه بود اما از جزئیات بیزار بود و میلی به تحقیقات دقیق نداشت.»18
معروفترین پیروان بلینسکی نیکالای گاویلوویچ چرنیشفسکی (1889-1828)، نیکالای آلکساندروویچ دابرالیوبوف (1861-1836) و دمیتری ایوانویچ پیسارف (1868-1840)، آن مایه راه افراط پیمودند که اساساً در این نکته تردید کردند که آیا «ادبیات آن مایه و مقدار رسالت اجتماعی در خود دارد که آن را مستحق یک هستی ماندگار کند»19 آنان میپنداشتند تنها زمانی هنر دارای ارزش است که سراپا از حقیقت زمانه سرچشمه گرفته باشد. آنان برای منتقد حتی ارزشی والاتر از نویسنده قائل بودند و او را دارای نیرویی خارقالعاده میدانستند که میتواند دنیای توصیف شده در داستان را ژرفتر از خود نویسنده درک کند.
دابرالیوبوف حتی میگفت که هنر نه اثری ادبی یا هنری بلکه سندی اجتماعی است. او در نقد یک اثر چنان از شخصیتها سخن میگفت که گویی اشخاصی واقعیاند که در برابر محیط واقعی خود واکنش نشان میدهند نه موجوداتی آفریدهی ذهن نویسنده.20
تکوین و تکامل جامعهشناسی ادبیات
جامعهشناسی ادبیات از سدهی بیستم به شکل رویکردی تخصصی و فراگیر مورد توجه قرار میگیرد، گسترش پیدا میکند، به شاخههای گوناگونی بخش میشود و تقریباً بر همهی رویکردهای دیگر تأثیر میگذارد و رویکردهای تلفیقی تازهای را نمایان میسازد.
در آغاز سدهی بیستم به سال 1904 تأملاتی از لانسون دربارهی پیوند تاریخ ادبیات و جامعهشناسی در مجلهی «فلسفهی اولی و اخلاق» مییابیم که در کنار نگاشتههای امیل دورکیم جامعهشناس مشهور نشر مییافت. این نوشتهها و نگاشتههای مشابه خبر از حضور جریانی تازه در این سده میداد. اما نقطهی عطف رویکرد جامعهشناختی به ادبیات را باید در دورهی رواج مارکسیسم ـ دهههای 1920 و 1930 ـ جست و جو کرد. منتقدان مارکسیست از منظری متفاوت با چشمانداز اومانیسم، به ادبیات توجه کردند. در این دو دهه نقد عملاً معطوف به رئالیسم بود. از این رو در ابتدا توجه نقد مارکسیستی بیشتر به رمان بود، به ویژه رمان سدهی نوزدهم. اگر شخصیتی را به عنوان نقطهی عطف جامعهشناسی ادبیات، چه از نظر پدید آوردن نظام فکری و زبانی گسترده و منسجم و چه از نظر تأثیر برجریانها و شخصیتهای پس از خود سراغ کنیم، بیهیچ تردید او کسی نیست جز گئورک لوکاچ ناقد و اندیشگر مجارستانی.
لوکاچ در سال 15-1914 کتاب دورانساز نقد نظریه رمان را منتشر میکند. مبانی نظری جامعه شناختی این اثر مهم از هگل، دیلتای و مارکس و بر است. همچنین از انگلس و مارکس باید یاد کرد. اما اهمیت کار لوکاچ آن است که این مبانی جامعهشناسی را به گونهای روشمند و عمیق وارد قلمرو نقد ادبی میکند. این کوشش پیش از او به این دقت و سامانمندی صورت نگرفته بود. لوکاچ چندین دهه در پروردن جامعهشناسی ادبیات پیشتاز بود. البته در این سالیان دراز لوکاچ، پیاپی تغییر و تکامل مییابد. او شاخصترین چهرهی این رویکرد در نیمهی نخست قرن بیستم است. البته شاخصترین چهرهی نیمه دوم قرن یعنی لوسین گلدمن به شدت تحت تأثیر اوست و در حقیقت مبانی فکری و روشهای او را گسترش بخشیده است. جریان مارکسیستی تنها به شوروی و کشورهای بلوک شرق منحصر نیست. مثلاً اندکی پس از دهههای بیست و سی که از آن یاد کردیم، رالف فاکس مارکسیست انگلیسی کتاب شاخص رمان و مردم را به سال 1937 منتشر میکند. گرامشی نیز در ایتالیا در دههی 1930 آغازگر مباحث مهمی در این زمینه میشود. دو نویسندهی آلمانی مارکسیست دههی سی یعنی برشت ـ هم در مقام عمل در صحنهی تأتر و هم در مقام نظر ـ و والتر بنیامین با پژوهشهای گسترده، چشماندازهای تازهای را در این قلمرو مطرح میکنند که با منظر لوکاچ تفاوتهایی دارد. بنیامین در مقالهی مهم «اثر هنر در عصر باز تولید ماشینی» (1933) به گونهای، برنوگرایی و خلاقیت و آشنایی زدایی ـ برخلاف نقد دههی بیست و سی مارکسیستی ـ تکیهی بسیار میکند. در همین سالهاست که جمعی از ناقدان و فیلسوفان مارکسیست چون آدرنو، هورکهایمر و مارکوزه مؤسسهی پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت را پایهریزی میکنند. این جریان که با نام مکتب فرانکفورت شهرت دارد در سال 1932 از آلمان رانده میشود و در سال 1950 دوباره به آلمان باز میگردد. مکتب فرانکفورت دیدگاه کاملاً متفاوتی را با برشت، بنیامین و لوکاچ مطرح میکند. این مکتب در عین تکیه براهمیت تحلیل جامعهشناختی اثرهنری، برنفی رئالیسم اصرار میورزد. چهرهی مهم تأثیرگذار برنیمهی دوم سدهی بیستم چنانکه یادآور شدیم لولسین گلدمن رومانیایی است. نقطهی شروع فعالیت جدّی او را باید سال 1947 انگاشت. او از این زمان شالودهی روش خویش را ضابطهبندی میکند. گلدمن با این اصل بنیادین آغاز میکند که «از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، عنصر اساسی در تحلیل آفرینش ادبی این واقعیت است که ادبیات و فلسفه در سطوح مختلف بیانگر نوعی جهان بینیاند و جهانبینیها مسائل فردی نیستند بلکه اجتماعیاند.»21
گلدمن در تثبیت و استقرار جامعهشناسی ادبیات به عنوان یک رویکرد فنی و کارآمد نقشی بیبدیل دارد به ویژه آنکه او در آمیختن این جریان با جریان دیگری که چه بسا رویاروی با رویکرد جامعهشناسی شناخته میشود یعنی ساختارگرایی بسیار نقش آفرین است. اساساً در ترسیم دامنهی جامعهشناسی ادبیات، توجه به آمیزشهایی از این دست بسیار اهمیت دارد. بسیاری از ناقدانی که بر این مکتب تأثیر گذاشتهاند، ممکن است متعلق به رویکردهای دیگر باشند مثلاً میخائیل باختین اندیشگر بزرگ روسی در بسیاری پژوهشهای خود به عمیقترین معنا به جامعهشناسی ادبیات میپردازد.
جریان نقد جامعه شناختی مارکسیستی پس از 1960 تحت تأثیر ساختارگرایی و پیامدهای آن مانند پسا ساختارگرایی و ساخت شکنی قرار گرفت. در همین دههی 1960 زبان و رویدادهای اجتماعی ـ تاریخی به طرزی جداییناپذیر با یکدیگر مرتبط میشوند.22
جریان نوآیینتر موسوم به «نقد اجتماعی» از دههی هفتاد و هشتاد با چهرههایی چون کلود دوشه و پیرزیما شکل میگیرد که عمدتاً متن را قلمرو مدّاقهی انتقادی قرار میدهند و شاید بهتر باشد آن را جامعهشناسی متن خواند. جریان نسبتاً نوظهور دیگر «زیباشناسی دریافت» یا «جامعهشناسی خواندن» است که شکل خام و ابتدایی آن را در کتاب با داستان و خوانندگان (1932) نگاشتهی خانم لیویس میتوان بازیافت. از پیش روان این جریان داگلاس ویپلر است که به سال 1937 یادداشت تحقیقی دربارهی جنبههای اجتماعی خواندن در بحران را منتشر میکند و نیز روبر اسکارپیت را میشناسیم با جامعهشناسی ادبیات (1958). اما شکل فنیتر آن را در این دو کتاب مهم میتوان ملاحظه کرد: در باب زیباشناسی دریافت (5-1972) نگاشتهی روبرت یاوز و خواندن را بخوانیم (1982) به قلم ژاک لنار و پییرپوژا.23 از جمله نامآورترین منتقدان معاصر نظریه مارکسیستی جامعهشناختی ادبیات میتوان از ایگلتون و جیمسون یاد کرد.
توضیح این نکتهها ضرورت دارد که اولاً جریان نقد مارکسیستی و نقد جامعهشناسی همواره به یک معنا به کار نمیرود. حتی خود نقد مارکسیستی در مراحل متفاوت تاریخی و در قلمروهای فرهنگی ـ جغرافیایی مختلف، معناهای چندگانهای را القا میکند. اساساً «هرگز یک چشمانداز واحد مارکسیستی در مورد ادبیات پیدایش نیافت.»24 ثانیاً جامعهشناسی ادبی چه به معنای مارکسیستی آن و چه به معنای عام، با افت و خیزهایی همراه بوده است که با تحولات اجتماعی مانند انقلاب شوروی، اختناق استالینستی، جنگهای جهانی، جنگ ویتنام و دیگرگونیهای فرهنگی به ویژه در قلمرو نقد هنری و ادبی مانند رواج ساختارگرایی ومدرنیسم در ارتباط نزدیک بوده است.25
پس از تأمل در سیر تاریخی جریانهای این رویکرد به تحول مفهومی جامعهشناسی ادبیات میرسیم. به راستی جامعهشناسی به معنای سدهی بیستمی آن چیست؟ تمایز آن با رویکردهای دیگر کجاست و اساساً ضرورت وجودی این رویکرد کدام است؟
بسیاری از نظریههای ادبی را میتوان به علت کم توجهی به ارتباط میان ادبیات و جهانی که آن ادبیات را در خود پرورانده است، نقد کرد. نظریههایی که متن ادبی را جدا از جامعهی پدید آورندهی آن و تنها از طریق واژه، سبک، ساختار و... بررسی میکنند و چشم بر روی رویدادهای تاریخی میبندند که زمینهی مساعد تولید یک اثر را فراهم آوردهاند و مردمی را که همان گونه که بر فضای کلی ادبیات اثر مینهند، از آن تأثیر نیز میگیرند، نادیده میانگارند.
دربارهی تأثیر و تأثر متقابل ادبیات و جامعه در جای خود به تفصیل سخن خواهیم گفت. در اینجا تنها به اصلیترین چشماندازهای اثرگذاری دوسویه و دیالیکتیکی اشاره میکنیم زیرا تحلیل تعاملهای پیچیده و متنوع ادبیات و اجتماع در شکلگیری نقد جامعهشناسی ادبیات نقش بسیار داشته است. چشمانداز نخستین، تحلیل موقعیت اجتماعی نویسنده است که ممکن است بر پایهی گفتارها و کردارهای غیرادبیاش تبیین شود.26 زندگینامهی نویسنده و کنکاش در محیط زندگانی و پرورش نویسنده به ویژه خانواده و محیط تربیتی او نیز گاه مورد توجه قرار میگیرد. البته، پیداست این زمینه چهبسا مجال افراط و گزافکاری را برای برخی ناقدان ساده انگار فراهم کند.
اگر ادبیات را صرفاً بازتاب مستقیم جامعه و تاریخ و عکس برداری از آنها بدانیم و به تعبیر دیگر ادبیات را مدرکی اجتماعی بیانگاریم که نقد جامعهشناختی تنها ابزار بازنمایی ارجاعات آن به مسائل معین اجتماعی است، بیشک از ژرفا و پیچیدگی آن کاستهایم.
جامعهشناسی ادبیات در معنای فنی و راستین آن، رابطهی جامعه و اثر ادبی را بسیار پیچیدهتر و متنوعتر فهم میکند. مثلاً چنان که ولک یادآور میشود در مرحلهی نخستین باید تصویرهایی را که متن از اجتماع به دست میدهد از این نظر بخشبندی کنیم که کدام یک تعمداً واقعگرایانه است و کدام یک کاریکاتور یا هجو یا آرمانسازی رمانتیک است.27
چشمانداز دیگر این رابطه که گاه مغفول میماند، قلمرو مخاطبان و اثرپذیری آنها از متن است که در برخی مطالعات جدیدتر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. وسعت دامنهی مخاطبان نیز در همین زمینه قابل تأمل است. یعنی در کنار جامعهشناسی خواندن و قرائت و فهم واکنش خوانندگان و بررسی متن، از جامعهشناسی مخاطبان نیز میتوان سخن گفت. پس جامعه و تحلیل اجتماعی، سه دنیای پیش از اثر، در اثر و پس از اثر را دربر میگیرد.28
توضیح این نکته ضرورت دارد که مکتب نقد جامعهشناسی مبتنی برواکنش خواننده، خوانندگان عام را در نظر دارد، در حالی که مکتب نقد مارکسیستی برحسب «طبقه» تمایزات و تفاوتهایی را بین خوانندگان و مخاطبان درنظر میگیرد و این یکی از تفاوتهای عمدهی این دو مکتب است.29
مکتب جامعهشناسی را با مکاتب دیگر نیز میتوان سنجید. اکثر مورخان ادبی نقد اجتماعی را واکنشی به نقد نو و نقد روانشناختی ـ که شارل مورون در فرانسه آن را تبلیغ میکرد ـ معرفی میکنند. برخلاف نقد روانکاوانه که به روانشناسی فردی توجه دارد و میکوشد بازتابهای روانشناختی را در متون ادبی کشف کند، نقد جامعهشناسی به تودهی مردم ـ عام وخاص ـ و تأثیر و تأثرات آنها توجه نشان میدهد. نقد جامعهشناسی راه خود را از مکتبهای دیگر جدا میکند؛ از ناقدان نقد نو که در «جستجوی متن» خود را به «واژههای روی صفحه» محدود میکنند یاصورتگرایانی که در اصل به آنچه ادبیات را از دیگر روشهای کاربرد زبان متمایز میکند، توجه نشان میدهند و نیز ساختارگرایانی که به دنبال تثبیت ساختارهایی هستند که زیربنای روایتاند و معنا را میسازند. جامعهشناسان ادبی در موقعیتها و شرایط تاریخی و مسائل سیاسی مربوط به متون ادبی تأمل میکنند.30
تأثیرها و امتزاجهای جامعهشناسی ادبیات
هیچ کدام از رویکردهای نقد ادبی به ویژه جامعهشناسی ادبیات در چشمانداز تاریخی خود رویکردی ثابت، لایتغیر، خالص و به دقت مرزبندی شده نیست. جامعهشناسی ادبیات از یک سو تقریباً برتمام رویکردهای دیگر تأثیر گذاشته است و آن رویکردها را با مبانی و جهتگیریهای خویش در آمیخته است و از سوی دیگر از رویکردهای بسیاری تأثیر پذیرفته است. این رویکردهای دیگر حتی شامل جریانهایی میشود که در اساس یکسره با اصول جامعهشناسی ادبیات رویاروی قرار میگیرند یا دست کم معارض شمرده میشوند. اساساً در تشکیل شاخههای گوناگون جامعهشناسی ادبیات این اثرپذیری از رویکردهای دیگر نقش برجستهای دارد. میکوشیم به اهمّ این اثرپذیریها و آمیختگیها نگاهی گذرا افکنیم:
الف. رویکرد روانشناختی: پایان سدهی نوزدهم نقطهی گرهخوردگی نقد روان بنیاد و جامعه بنیاد است. شاید بتوان اشخاصی همچون تارد و ادموند ویلسون را نماد و نمایندهی این گرهخوردگی دانست. شخصیتهای دوچهرهای که آمیزهای از روانشناسی و جامعهشناسند. تارد میکوشد نشان دهد که چگونه جامعه بر روی «من» نویسنده تأثیر میگذارد و به درون حساسیتهای او نفوذ میکند و شخصیت روانی او را شکل میدهد. ادموند ویلسون نیز همچون تارد شیوهای را به کار میگیرد که میتوان آن را ترکیبی از روانشناسی و جامعهشناسی دانست. برخلاف مارکسیستها که به تحلیل عوامل اجتماعی مؤثر در آفرینش اثر اصرار میورزند، ویلسون میکوشد تا با عناصر روانشناختی، احساسات نویسنده نسبت به طبقهی خود و تأثیراتی که تلاشهای اقتصادی در زندگی او بر جای میگذارند، توصیف کند. ویلسون همچنین به برخوردها و واکنشهای روانی نویسنده به عرف و قراردادهای اجتماعی توجه نشان میدهد.
موضوع نوشتههای منتقدان مارکسیست عمدتاً اجتماعی است و در آنها غالباً به فرد توجه خاصی نمیشود و بررسی جنبه های جامعهشناختی متون ادبی وجههی همت قرار میگیرد که چنان که پیشتر گفتیم، ممکن است در پارهای موارد با روانشناسی شخصیتهای منفرد در تضاد باشد. منتقدان مارکسیستی در بررسی شخصیتها، معمولاً عوامل اجتماعی و تاریخی گستردهای را مورد بحث قرار میدهند و شخصیتها را محصول آن شرایط تلقی میکنند و فراموش میکنند که «روانشناسی فردی هم فراوردهای اجتماعی است.»31
ب. نظریه اخلاقی: یکی از گرایشهای نزدیک به مباحث روانشناسی است و از آنجایی که ادبیات را به عنوان بخش مکمل فعالیت یک گروه اجتماعی درنظر میگیرد و با توجه به وضعیت آن گروه به تفسیر و سنجش آن دست مییازد، با جامعه شناسی ادبیات هم مرز میشود.
«یک نظریهی اخلاقی اگر با سعهی صدر امور را تجزیه و تحلیل کند، باید با توجه به کلیت اجتماعی، ادبیات را تفسیر کند و ارج نهد. گروه اجتماعی یک نظریهی اخلاقی هر قدر مشخصتر باشد نظریهی اخلاقی قاطعتر و صریحتر خواهد بود»32
البته متأسفانه سوء تعبیری که از نظریههای معطوف به ساخت و صورت اثر و نیز آرایی که تکیه بر اعتبار و ارزش درونی و مستقل اثر دارند، ایجاد شده است، این تصور را رواج داده که منتقد تنها با خود اثر سروکار دارد و بس. از جمله باید به مجموعهی نتایج بیرون از اثر و تأثیر اثر بر مخاطب کاملاً بیاعتنا و خونسرد باشد. «توجه به این نتایج را میتوان به دیگران واگذاشت. شاید به یک کشیش یا پلیس»33 اما حقیقت این است که سخن از جنبههای اخلاقی اثر همواره نه به معنای طرح مسائل بیرون از اثر است و نه به معنای داوری ارزشگذارانه. به هر روی ارزشهایی که از طریق یک اثر ادبی مطرح میشود، ممکن است در نظر یک گروه، یک طبقه، یک ملت یا یک فرد، مهم جلوه میکند.
بدین ترتیب نظریههای اخلاقی ادبیات نیز نظریههایی اجتماعی هستند اما این بدین معنا نیست که تمام اخلاقیات، اخلاقیات اجتماعی است و یا این که قضاوتهای اخلاقی همان قضاوتهای اجتماعی است.
ج. رویکرد تکوینی و ساختارگرایی: از دیگر رویکردهایی است که هرچند با جامعه شناسی ادبیات تفاوتهای بنیادین دارد، اما در نقطهای با آن در میآمیزد. نقد تکوینی اساساً به بررسی مراحل تکوین اثر بر پایهی «پژوهش در دست نوشتههای نویسنده در مراحل مختلف انشای اثر، دفتر یادداشتهای او، منابع و آثار مشابه»34 میپردازد.
البته گاه از تأثیرات مختلف دیگری سخن میرود که در میان آنها چه بسا خاستگاههای اجتماعی نیز مطرح شود، اما عمدهی توجه شیوهی تکوینی به معنای سنتی آن به روایتهای گوناگون اثر و روایتهای مشابه باز میگردد. بعدها لوسین گلدمن تعبیر نقد تکوینی را به مفهومی دیگر و پیچیدهتر به کار گرفت. او که میراث بر شیوهها و مبانی ساختارگرایی بود، آن را به جامعهشناسی ادبی گره زد و در حقیقت تکوین ساختار اثر را با ساختارهای اجتماعی محیط براثر در پیوست. بنابراین کوشش گلدمن بیش از آن که به معنای نزدیک کردن نقد تکوینی به جامعهشناسی ادبیات به شمار رود از نظر تلفیق سنّت ساختارگرایی که معارض و حتی عامل اصلی بیاعتنایی به جامعه شناسی ادبیات بود، اهمیت دارد.
دسته بندی | تاریخ و ادبیات |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 424 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 325 |
نقد جامعهشناسی برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر میآید، تنها بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره نیست و برخلاف بسیاری مکاتب دیگر نمیتوان یک مقطع معین تاریخی و یک محدودهی مشخص جغرافیایی و فرهنگی برای آن درنظر گرفت. بلکه در طول سالها افت و خیزهای فراوانی را پشت سرگذاشته و با جریانهای بسیار در پیوسته است.
یکی از مهمترین این جریانها که پیوندی گسستناپذیر با جامعهشناسی دارد، نقد فمنیستی است. بسیاری از منتقدان، فمنیسم را شاخهای از نقد جامعهشناسی میدانند که در آن به جامعه از رهگذر امکانات و شرایطی مینگرد که همواره از زنان دریغ داشته شده است.
این رساله ابتدا به معرفی مشروح رویکرد جامعهشناسی میپردازد و ویژگیهای اصلی آن را جست و جو میکند و مهمترین گرایشهای این گونهی نقد ادبی را معرفی میکند. فصل دوم رمان سووشون را براساس شیوههای این رویکرد تحلیل میکند و مناسبات سووشون را با جامعهای که در آن شکل گرفته و نیز جامعهای که روایتش میکند مورد کنکاش قرار میدهد. در فصل سوم از رویکرد فمنیستی و نقد ادبی سخن میرود و در فصل پایانی سووشون از چشمانداز این رویکرد نوآیین و در حال شکلگیری بررسی میشود.
فصل اول
معرفی رویکرد جامعهشناسی
پیوندهای جامعه و ادبیات در نگاه نخستین
نخستین تصوری که از شنیدن ترکیب جامعهشناسی ادبیات در ذهن نقش میبندد، احتمالاً بررسی تأثیر مستقیم رخدادهای اجتماعی مشخصی بر ادبیات یک دوره و به ویژه نمودهای معین آن در آثاری خاص است.
اما حتی پیش از آنکه به سراغ آنچه ناقدان کهنه و نو در این باره گفتهاند، برویم با تأمل در مجموعهی نسبتهای محتمل میان ادبیات و جامعه میتوانیم آرام آرام دریابیم که این ماجرا بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که در آغاز میپنداشتیم، ببینیم پیوندها و تأثیر و تأثرات متقابل میان دو مفهوم گستردهی جامعه و ادبیات چه ابهاماتی در ذهن ما برمیانگیزند:
1ـ آیا میتوان از عکس این نسبت یعنی تأثیر ادبیات بر جامعه نیز سخن گفت؟
2ـ آیا میتوان این رابطه را تأثیر و تأثری دوجانبه و دیالکتیکی دانست؟
3ـ آیا جامعه مستقیماً بر متن ادبی تأثیر میگذارد یا به واسطهی تأثیر بر نویسنده؟
4ـ آیا حوادث جامعه مستقیماً براثر ادبی تأثیر مینهند یا آنکه حوادث اجتماعی با تحولی که در فضای فرهنگی و ادبی ایجاد میکنند، اثر را تحت تأثیر قرار میدهند؟
5ـ آیا نویسنده حتماً باید تحت تأثیر فضای اجتماعی قرار گیرد یا آنکه در مواردی باید در برابر این تأثیر ایستادگی کند و حتی آن را خنثی و یا دیگرگون سازد؟
6ـ تأثیر جامعه بر ادبیات در قلمرو خود آگاه نویسنده جای دارد یا ناخودآگاه؟
7ـ تأثیر جامعه بر ادبیات به جنبهی هنری ـ ادبی متن باز میگردد یا اثر از طریق تأثیر بر فضای فکری دوران و ذهنیت نویسنده از جامعه رنگ میپذیرد؟
8ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه صرفاً در آثار رئال تحققپذیر است؟
9ـ آیا تأثیرپذیری از جامعه محدود به انواع و قالبهای خاصی است؟ آیا اثرپذیری شعر و داستان با اثر تغزلی و تعلیمی به یک نسبت است؟
10ـ آیا میتوان از اثرپذیری اجتماعی نظریههای ادبی سخن گفت؟
11ـ آیا منظور از جامعه در این تعابیر صرفاً جنبههای سیاسی را دربر میگیرد؟ آیا تأثیر جامعه به معنای تأثیر حکومت و ایدئولوژی خاصی است؟
12ـ آیا ممکن است تأثیرات اجتماعی در مورد دو نویسنده، یا دو متن متفاوت و یا حتی متضاد باشد؟ آیا ممکن است اثری به گونهای منفی و واکنشی تحت تأثیر جامعه قرار گیرد؟
13ـ واقعیتهای اجتماعی براثر تأثیر مینهند یا آرمانهایی که هنوز تحقق نیافتهاند؟
14ـ آیا نشانههای اثرپذیری اجتماعی اثر ادبی به طور پراکنده در متن منتشر است یا آنکه ساخت کلی متن از جامعه اثر میپذیرد؟
15ـ آیا اثر تحت تأثیر و نمایشگر بخش و طبقهی خاصی از جامعه است یا میکوشد تصویری از همهی جوانب اجتماع به دست دهد؟
16ـ آیا اثر با مقطع معینی از جامعه نسبت دارد یا با گسترهای تاریخی از اجتماع در ارتباط است؟
17ـ آیا روابط اثر و جامعه به گونهای آشکار مطرح شده است یا به صورتی پنهان و نامستقیم؟
18ـ آیا اثر همواره صرفاً به روایت بیکم و کاست فضای جامعه دست میزند یا در آن تصرف و اغراق میکند و احیاناً با دیدگاهی ناقدانه به آن مینگرد؟
19ـ آیا آثار نویسندگانی که ظاهراً به جامعه توجهی نشان نمیدهند، برکنار از هرگونه تأثیر اجتماعی است؟
20ـ آیا نگاه اجتماعی به ادبیات الزاماً به معنای داوری ارزشی و نگاه تعهدآمیز است؟
بیتردید با تأمل بیشتر میتوان بر این پرسشها افزود و یا بسیاری از آنها را به شکلی دقیقتر و فنیتر مطرح کرد.
مسألهی پیوند جامعه و ادبیات بسیار پیچیده و دارای جوانبی گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبی حضور داشته است. در حقیقت گرایشهای گوناگون جامعهشناسی ادبیات یا مکاتب دیگری که به نحوی با این قلمرو ارتباط یافتهاند، هرکدام به بخشهایی از این زمینهی پهناور توجه کردهاند و در پی پاسخ تنها تعدادی از پرسشهای بیست گانهی پیش گفته، برآمدهاند.
چشمانداز تاریخی جامعهشناسی ادبیات
گزارش تمام تأملات پیرامون مسائلی که به گونهای به نسبت جامعه و ادبیات پیوند دارد، به صورتی دقیق، سزاوار و منسجم و در عین حال موجز بسیار دشوار است. تقریباً همهی شاخههای خرد و کلان نقد ادبی، بعدی جامعهشناسی نیز دارند. جامعهشناسی ادبیات برخلاف بسیاری مکاتب دیگر در یک مقطع معین تاریخی و یک محدودهی مشخص جغرافیایی و فرهنگی، دارای سیر تکوین، اوج و افول آشکاری نیست و پیوسته در حال اُفت و خیز و بازگشت به جریانهای پیشین بوده است. از اینها گذشته مناسبات جامعه و ادبیات چندان عام و گسترده است که میتوان ادعا کرد هیچ دورهی تاریخیای خالی از ذهنیتی هر چند مبهم و کلی و نظریهای هرچند خام و نارسا در این باره نبوده است.
به هر روی می کوشیم در این مجال اندک پس از اشارهای گذرا به ریشههای تاریخی جامعهشناسی ادبیات در مفهوم فنی امروزی آن، جریانهای عمده، چهرههای ممتاز و مفاهیم کلیدی این قلمرو پهناور را معرفی کنیم و با اشاراتی کوتاه به واپسین جریانها که در زمانی نزدیک به ما متولد شدهاند، به مسیر تحولات در پیش رونگاهی بیندازیم.
هنر و جامعه: همزادان دیروز
ارتباط هنر و جامعه از اساسیترین مسائلی است که توجه تاریخنگاران هنر و زیباییشناسی را به خود جلب کرده است.
بیگمان یکی از نامدارترین و گستردهترین پژوهشها در این زمینه، کتاب تاریخ اجتماعی هنر نگاشتهی آرنولد هاوزر است، که تاریخ هنر را از منظری کاملاً اجتماعی بررسی کرده است و پیوند تحولات هنری و ایجاد سبکهای جدید و از میان رفتن سبکهای پیشین را با تحولات مختلف اجتماعی آشکار ساخته است و تولد یا زوال جریانات را با وقوع حوادث معین اجتماعی گره میزند.1
ارنست فیشر در ریشهیابی ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذیری ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه میدهد. فیشر میپندارد انسان از آغاز همان گونه که ابزار و سلاح میساخت و در جست و جوی خوراک و پناهگاه بر میآمد، به کارهای هنری نیز دست مییازید، نقاشی و پیکرتراشی میکرد و به هنگام کارهای دستهجمعی، ترانه میخواند.2
دکتر آریانپور ـ از پیشگامان جامعهشناسی و جامعهشناسی هنر در میهمن ما ـ نیز پس از بررسی دیدگاههای گوناگون دربارهی منشأ هنر، نگرشها یی را که به شیوهای هنر را با فردیت هنرمند پیوند میدهد، به یک سو مینهد و به این نتیجه میرسد که اجتماع، مهمترین منشأ پرورش شکوفایی هنر ابتدایی است.3
در زندگی ابتدایی، جمع انسانی اهمیت بسیار داشت. زندگی معنای خویش را از جمع و روابط انسانی به دست میآورد ـ ذهنیتی که تا امروز همچنان تداوم یافته است. اشکال گوناگون هنری زبان، آوازهای موزون و مراسم جادویی ـ کوششی جمعی بود که همهی انسانها در آن مساهمت داشتند. هنر وسیلهای برای تسخیر طبیعت و حیوانات توسط جامعهی انسانی به شمار میرفت. هنر فردی اساساً مفهومی متأخر و حتی امروزین است. پیشرفت زندگی اجتماعی انسانها، یک جانشینی و رویآوری آدمی به کشاورزی مفهوم هنر را دیگرگون ساختند.4
تقسیم کار و تخصص که پیامدهای مستقیم و ضروری شکلگیری تمدن بود، رفته رفته هنر را پدیدهای ویژه و هنرمندان را گروههای ممتاز ساخت. در این جامعهی تازه شکل گرفته دیگر نه هنرمند، هنر خویش را به منزلـهی ابزار مینگریست و از آن تنها برای بهرهبرداری از طبیعت سود میجست و نه هنر و جامعه میتوانستند یگانگی آغازین خود را پاس دارند. پنداری «من» هنرمند و بسیاری مسائل غیراجتماعی دیگر این دو را از هم جدا میکرد.
با آنکه از آن سالهای دیرینه و جادویی هم نهادی و همانی هنر و جامعه دور افتادهایم اما آثار پدیده آمده، هنوز هم این ارتباط دوسویه را می نمایانند.
پیشینهی گره خوردگی مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی
به سهولت و قطعیت نمیتوان نقطهی آغاز معینی برای آمیزش مطالعات ادبی با مسائل اجتماعی سراغ کرد. در این زمینه اجماعی میان پژوهندگان وجود ندارد و شاید بهتر باشد اندکی دورتر رویم و زمینههای اجتماعی پدیداری این رویکرد را تا اندازهای شناسایی کنیم ـ رویکردی اجتماعی به رویکرد جامعه شناختی ادبیات!
از حدود سال 1830م رمانتیسم در بیشتر کشورهای اروپایی جای خود را به واقعگرایی داد. از نویسندگانی که چندان واقعگرا نبودند، چون دیکنز، گوگول و بالزاک به گروهی واقعگراتر رسیدیم؛ مانند جرج الیوت، تولستوی و فلوبر. جنبشن رماننویسان واقعگرا را میتوان واکنشی در مقابل کلگرایی رمانتیکها دانست. واقعگرایی رمان سدهی نوزدهم ریشه در شیفتگی به «چنین استی» زندگی بود و برخلاف رمانتیسم توجه خود را نه به آینده و نه به گذشته، بلکه به زمان حال معطوف میکرد. رمان در میانهی سدهی نوزدهم «منظری گسترده بر بخشهای متعدد جامعه و شمار بزرگی از گونههای شخصیت میگشاید و البته این گونههای شخصیت برحسب کنشها و رابطه های اجتماعیاشان به تصویر کشیده میشوند. انتقال محوری میان رومانتیکها و نسل نخستین واقعگرایان، بیش از هر چیز انتقال از تخیل است به دیدی اجتماعی و همین انتقال در نظریه ادبی خود را نشان داد.5»
روان بنیادی و جامعه بنیادی از دیگر جریان های فکری بودند که تناقضاتشان در تولد نقد جامعهشناسی تأثیر قطعی داشت، مباحثات و مجادلـههای فراوانی در این زمینه به طور همزمان در فرانسه (سورل، لانسون، گراسری، پوسینه، اَرِآ، موفیه، گاستینه و لالو)، آلمان (بورکهارت و هوسن اشتاین و شمارلو) و انگلستان (ایرجوهیرن) به وجود آمد. مناقشاتی که سرانجام باعث توجه بیشتر منتقدان ادبی به مسألهی اجتماع شد اما ناقدان همچنان روانشناسی فردی را در آفرینش هنر مؤثرتر میدانستند. از این رو م.لالو در کتاب طرح یک زیباییشناسی موسیقی علمی برای توصیف هنر سه جنبه را برمیشمارد: «جنبهی فیزیولوژیک، جنبهی روانی و جنبهی جامعهشناسانه.» و نیز از همین روست که ای هیرن برآن است که «انگیزهها یا محرکهای درونی Impulsions هنر، محرکهای فردی هستند و ماهیت آنها احساسی است و در نتیجه فقط از وضع روانی فرد ریشه میگیرند ولی نمیتوانند منشأ هنری به خود بگیرند. مگر وقتی که هنرمند از تصویرهای ذهنی و وسیلههای بیانیای استفاده کند که محیط اجتماعی برای او فراهم میآورد.6 آنچه در زندگی هنری و سیر و تکامل آن توجه ناقدان را همیشه به خود جلب کرده است، تحولاتی است که در آن روی میدهد. دستهای آن را نشانهای از یک انحطاط کلی میدانستند و آن را با «زوال آرمان های سیاسی و اجتماعی خود» نزدیک میدیدند. از همین رو منتقد و مورخ فرانسوی فردینان برونیتر در تبیین و توجیه جهشها و انقلابات بزرگ در تحول ادبیات بسیار کوشید. برونیتر هنر را به نوعهای زنده تقسیم کرد و کوشید تا اصول «گزینش انواع» داروین را در مقیاسی وسیع، در قلمرو هنر و ادبیات به کار گیرد.7
هرچند نظریهی برونیتر ناکام ماند، راه را برای طبیعتگرایان گشود. ناقدانی برسرکار آمدند که برای عامل طبیعی نقش بسیاری قائل بودند و میکوشیدند تا هنر را با توجه به محیط طبیعی آن بررسی و تبیین کنند. اینان میپنداشتند که هنر عبارت است از ترکیب، تلفیق و بازپردازی Transposition عوامل طبیعی، از همین رو «الیفور» هنر نقاشی را که از دید او نسبت به سایر هنرها همبستگی بیشتری با طبیعت دارد، میستاید.8
ناقدان بعدی عوامل محیطی را به دو گروه عوامل طبیعی و عوامل اجتماعی تقسیم کردند. اکثر آنها همچون سوروکین و بهکر و بارنس تاکید میکردند که عوامل اجتماعی در مقایسه با عوامل طبیعی تأثیر افزونتری برهنر و ادبیات دارند و رها کردن زمینهی اجتماعی فرآیند هنری را خطایی سخت نابخشودنی خواندند.
برخی مورخان نقد ادبی مانند ادموند ویلسن، سابقهی نقد ادبی برمبنای جامعهشناسی را به پژوهشی دربارهی حماسهی هومر اثر «ویکو» در قرن هجدهم میرسانند. ویکو در این پژوهش به شرایط اجتماعی دوران زندگی شاعر یونانی توجه میکند. اما نقطه آغاز این مکتب به صورت یک جریان گسترده و ممتد را در سدهی نوزدهم باید جست و جو کرد. در آثار منتقدانی چونان مادام دواستان (1817-1766) و هیپولیت تن (1893-1828) و فیلسوفانی مانند هگل و مارکس که اصولی را پیریزی کردند که بسط و پرورشهای بعدی، آگاهانه یا ناآگاهانه با آنها پیوند مییابد.9
هرچند نمیتوانیم تن را بنیانگذار یکه و تنهای نقد جامعهشناسی و پدر جامعهشناسی ادبیات معرفی کنیم، اما بیگمان او یکی از طلایهداران این مکتب به شمار میآید. تن در مواجهه با منتقدانی که طبیعت را یگانه عنصر تأثیرگذار در ادبیات میدانستند، زیستشناسی، جغرافیا و تاریخ را در کنار یکدیگر جای داد و عوامل مؤثر در ظهور آثار ادبی را نژاد، محیط و زمان معرفی کرد.10
محیط از نظر تن یک ذهنیت اجتماعی یک دست و اثیری است که از پیچیدگی ساختارهای قدرت تاریخی فاصلهی بسیار دارد. تأثیر محیط اجتماعی جزئی است از زمان ـ برداشتهای فراگیر عصر ـ یا جزئی از محیط ـ شرایط خاصی که بر تولید ادبی تأثیر میگذارد.
«محیط یعنی حال و هوای کلی اجتماعی و فکری که گونهی اثر ادبی را تعیین میکند. محیط گونههایی را مجاز میداند که با آن همسان و همخوان باشند و گونههای دیگر را با موانعی که ایجاد میکند و حملاتی که در هرگام از تکاملشان تجدید میکند، نابود میسازد.»11
در نظر تن «عظمت اجتماعی یا تاریخی با عظمت هنری یکسان دانسته میشود. هنرمند بیان کنندهی حقیقت و ضرورتاً بیان کنندهی حقایق اجتماعی و تاریخی است. آثار هنری از این جهت که یادگار دورانی هستند، سند به حساب میآیند و فرض براین است که بین نابغه و عصر خودش هماهنگی وجود دارد.»12
دنیای درون هنرمند و شخصیت فردی نویسنده یکسره به سویی نهاده میشود. تن تحت تأثیر فلسفهی اسپینوزا و تجربهگرایان انگلیسی بود. از اسپینوزا بی چون و چراترین جبرگرایی را آموخت و تجربهگرایان نیز به او آموختند که نظریات و عقاید ما چیزی نیستند «جز استحالههای تأثیراتی که از طریق حواس به ما منتقل میشوند»13
بیشک تن در عقیدهی خود راه اغراق و مبالغه پیموده است. نمیتوان تمام جلوههای ذوق و هنر را مطلقاً محصول علل خارجی دانست و تأثیر ذوق و ابتکار انسانی را به کلی نادیده گرفت. در میان منتقدان کسانی بودند که تنها یکی از سه اصل مورد نظر تن را عامل عمدهی آفرینش ادبی میدانستند.14
گوایو کار تن را به نحوی تکمیل میکند و دومین جنبهی زیباییشناسی جامعه شناختی را مینمایاند. او به تأثیر ادبیات برمحیط اجتماعی تکیه میکند. تن میپنداشت که جامعه نابغه و نویسنده را برمیانگیزد و در عین حال او را مقید میکند. در نظر گوایو، نابغه به نوبهی خود جامعهای جدید خلق میکند. آمیزهی آرای این دو را میتوان این گونه بیان کرد: با آن که «نابغه از این یا آن محیط اجتماعی برمیخیزد، خود آفرینندهی یک محیط اجتماعی جدید یا دگرگون کنندهی محیط اجتماعی قدیم است.»15
شاید بتوان جامعهشناسی در معنای امروز را شکل تکامل یافتهی نظریههای تن و گوایودانست. یکی دیگر از سرچشمههای نقد اجتماعی در آراء برخی اندیشگران سدهی نوزدهم روسیه یافتنی است که بر جامعهشناسی ادبیات به ویژه صبغهی مارکسیستی آن تأثیر بسیار گذاشته است.
گفته میشود که آموزهی رئالیسم سوسیالیستی از مارکس و انگلس است ولی حقیقت این است که نیاکان این آموزه منتقدان «دموکرات انقلابی» روسیه در سده ی نوزدهم یعنی و یساریون گریگوریویچ بلینسکی (1848-1811) و پیروانش بودند. اینان به چشم نقد و تحلیل به ادبیات مینگریستند و هنرمند را روشنگر اجتماعی میدانستند و میپنداشتند «ادبیات میبایست از تکنیکهای هنری پیچیده پرهیز کند و به صورت ابزار تکامل اجتماعی درآید. هنر بازتاب واقعیت اجتماعی است و میبایست ویژگیهای نمونه نمای واقعیت اجتماعی را تصویر کند.»16
البته بلینسکی واقعگرایی را تا آنجا لازم میداند که ادبیات را با زندگی پیوند دهد و سیر این پیوند به شکلی منطقی و کارآمد برای دستیابی به یک تأثیر اجتماعی به کار برده شود.17 بسیاری او را پدر نقد ادبی اجتماعی، نه تنها در روسیه بلکه شاید در سراسر اروپا، مینامند. البته بلینسکی هنر را تنها از نظر گاه تاریخی و اجتماعی نمینگریست و حتی سعی نمیکرد تا
«هنرمند یا اثر هنری را به فلان زمینهی خاص اجتماعی نسبت دهد و تأثیرات خاصی را در هنرمند باز نماید و به بررسی و توصیف روشهایی که او به کار برده، بپردازد و دلایل روانشناختی یا تاریخی توفیق یا شکست شگردهای خاص او را توضیح دهد، البته گاه این کارها را میکرد و در واقع نخستین و بزرگترین مورخ ادبیات روسیه بود اما از جزئیات بیزار بود و میلی به تحقیقات دقیق نداشت.»18
معروفترین پیروان بلینسکی نیکالای گاویلوویچ چرنیشفسکی (1889-1828)، نیکالای آلکساندروویچ دابرالیوبوف (1861-1836) و دمیتری ایوانویچ پیسارف (1868-1840)، آن مایه راه افراط پیمودند که اساساً در این نکته تردید کردند که آیا «ادبیات آن مایه و مقدار رسالت اجتماعی در خود دارد که آن را مستحق یک هستی ماندگار کند»19 آنان میپنداشتند تنها زمانی هنر دارای ارزش است که سراپا از حقیقت زمانه سرچشمه گرفته باشد. آنان برای منتقد حتی ارزشی والاتر از نویسنده قائل بودند و او را دارای نیرویی خارقالعاده میدانستند که میتواند دنیای توصیف شده در داستان را ژرفتر از خود نویسنده درک کند.
دابرالیوبوف حتی میگفت که هنر نه اثری ادبی یا هنری بلکه سندی اجتماعی است. او در نقد یک اثر چنان از شخصیتها سخن میگفت که گویی اشخاصی واقعیاند که در برابر محیط واقعی خود واکنش نشان میدهند نه موجوداتی آفریدهی ذهن نویسنده.20
تکوین و تکامل جامعهشناسی ادبیات
جامعهشناسی ادبیات از سدهی بیستم به شکل رویکردی تخصصی و فراگیر مورد توجه قرار میگیرد، گسترش پیدا میکند، به شاخههای گوناگونی بخش میشود و تقریباً بر همهی رویکردهای دیگر تأثیر میگذارد و رویکردهای تلفیقی تازهای را نمایان میسازد.
در آغاز سدهی بیستم به سال 1904 تأملاتی از لانسون دربارهی پیوند تاریخ ادبیات و جامعهشناسی در مجلهی «فلسفهی اولی و اخلاق» مییابیم که در کنار نگاشتههای امیل دورکیم جامعهشناس مشهور نشر مییافت. این نوشتهها و نگاشتههای مشابه خبر از حضور جریانی تازه در این سده میداد. اما نقطهی عطف رویکرد جامعهشناختی به ادبیات را باید در دورهی رواج مارکسیسم ـ دهههای 1920 و 1930 ـ جست و جو کرد. منتقدان مارکسیست از منظری متفاوت با چشمانداز اومانیسم، به ادبیات توجه کردند. در این دو دهه نقد عملاً معطوف به رئالیسم بود. از این رو در ابتدا توجه نقد مارکسیستی بیشتر به رمان بود، به ویژه رمان سدهی نوزدهم. اگر شخصیتی را به عنوان نقطهی عطف جامعهشناسی ادبیات، چه از نظر پدید آوردن نظام فکری و زبانی گسترده و منسجم و چه از نظر تأثیر برجریانها و شخصیتهای پس از خود سراغ کنیم، بیهیچ تردید او کسی نیست جز گئورک لوکاچ ناقد و اندیشگر مجارستانی.
لوکاچ در سال 15-1914 کتاب دورانساز نقد نظریه رمان را منتشر میکند. مبانی نظری جامعه شناختی این اثر مهم از هگل، دیلتای و مارکس و بر است. همچنین از انگلس و مارکس باید یاد کرد. اما اهمیت کار لوکاچ آن است که این مبانی جامعهشناسی را به گونهای روشمند و عمیق وارد قلمرو نقد ادبی میکند. این کوشش پیش از او به این دقت و سامانمندی صورت نگرفته بود. لوکاچ چندین دهه در پروردن جامعهشناسی ادبیات پیشتاز بود. البته در این سالیان دراز لوکاچ، پیاپی تغییر و تکامل مییابد. او شاخصترین چهرهی این رویکرد در نیمهی نخست قرن بیستم است. البته شاخصترین چهرهی نیمه دوم قرن یعنی لوسین گلدمن به شدت تحت تأثیر اوست و در حقیقت مبانی فکری و روشهای او را گسترش بخشیده است. جریان مارکسیستی تنها به شوروی و کشورهای بلوک شرق منحصر نیست. مثلاً اندکی پس از دهههای بیست و سی که از آن یاد کردیم، رالف فاکس مارکسیست انگلیسی کتاب شاخص رمان و مردم را به سال 1937 منتشر میکند. گرامشی نیز در ایتالیا در دههی 1930 آغازگر مباحث مهمی در این زمینه میشود. دو نویسندهی آلمانی مارکسیست دههی سی یعنی برشت ـ هم در مقام عمل در صحنهی تأتر و هم در مقام نظر ـ و والتر بنیامین با پژوهشهای گسترده، چشماندازهای تازهای را در این قلمرو مطرح میکنند که با منظر لوکاچ تفاوتهایی دارد. بنیامین در مقالهی مهم «اثر هنر در عصر باز تولید ماشینی» (1933) به گونهای، برنوگرایی و خلاقیت و آشنایی زدایی ـ برخلاف نقد دههی بیست و سی مارکسیستی ـ تکیهی بسیار میکند. در همین سالهاست که جمعی از ناقدان و فیلسوفان مارکسیست چون آدرنو، هورکهایمر و مارکوزه مؤسسهی پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت را پایهریزی میکنند. این جریان که با نام مکتب فرانکفورت شهرت دارد در سال 1932 از آلمان رانده میشود و در سال 1950 دوباره به آلمان باز میگردد. مکتب فرانکفورت دیدگاه کاملاً متفاوتی را با برشت، بنیامین و لوکاچ مطرح میکند. این مکتب در عین تکیه براهمیت تحلیل جامعهشناختی اثرهنری، برنفی رئالیسم اصرار میورزد. چهرهی مهم تأثیرگذار برنیمهی دوم سدهی بیستم چنانکه یادآور شدیم لولسین گلدمن رومانیایی است. نقطهی شروع فعالیت جدّی او را باید سال 1947 انگاشت. او از این زمان شالودهی روش خویش را ضابطهبندی میکند. گلدمن با این اصل بنیادین آغاز میکند که «از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، عنصر اساسی در تحلیل آفرینش ادبی این واقعیت است که ادبیات و فلسفه در سطوح مختلف بیانگر نوعی جهان بینیاند و جهانبینیها مسائل فردی نیستند بلکه اجتماعیاند.»21
گلدمن در تثبیت و استقرار جامعهشناسی ادبیات به عنوان یک رویکرد فنی و کارآمد نقشی بیبدیل دارد به ویژه آنکه او در آمیختن این جریان با جریان دیگری که چه بسا رویاروی با رویکرد جامعهشناسی شناخته میشود یعنی ساختارگرایی بسیار نقش آفرین است. اساساً در ترسیم دامنهی جامعهشناسی ادبیات، توجه به آمیزشهایی از این دست بسیار اهمیت دارد. بسیاری از ناقدانی که بر این مکتب تأثیر گذاشتهاند، ممکن است متعلق به رویکردهای دیگر باشند مثلاً میخائیل باختین اندیشگر بزرگ روسی در بسیاری پژوهشهای خود به عمیقترین معنا به جامعهشناسی ادبیات میپردازد.
جریان نقد جامعه شناختی مارکسیستی پس از 1960 تحت تأثیر ساختارگرایی و پیامدهای آن مانند پسا ساختارگرایی و ساخت شکنی قرار گرفت. در همین دههی 1960 زبان و رویدادهای اجتماعی ـ تاریخی به طرزی جداییناپذیر با یکدیگر مرتبط میشوند.22
جریان نوآیینتر موسوم به «نقد اجتماعی» از دههی هفتاد و هشتاد با چهرههایی چون کلود دوشه و پیرزیما شکل میگیرد که عمدتاً متن را قلمرو مدّاقهی انتقادی قرار میدهند و شاید بهتر باشد آن را جامعهشناسی متن خواند. جریان نسبتاً نوظهور دیگر «زیباشناسی دریافت» یا «جامعهشناسی خواندن» است که شکل خام و ابتدایی آن را در کتاب با داستان و خوانندگان (1932) نگاشتهی خانم لیویس میتوان بازیافت. از پیش روان این جریان داگلاس ویپلر است که به سال 1937 یادداشت تحقیقی دربارهی جنبههای اجتماعی خواندن در بحران را منتشر میکند و نیز روبر اسکارپیت را میشناسیم با جامعهشناسی ادبیات (1958). اما شکل فنیتر آن را در این دو کتاب مهم میتوان ملاحظه کرد: در باب زیباشناسی دریافت (5-1972) نگاشتهی روبرت یاوز و خواندن را بخوانیم (1982) به قلم ژاک لنار و پییرپوژا.23 از جمله نامآورترین منتقدان معاصر نظریه مارکسیستی جامعهشناختی ادبیات میتوان از ایگلتون و جیمسون یاد کرد.
توضیح این نکتهها ضرورت دارد که اولاً جریان نقد مارکسیستی و نقد جامعهشناسی همواره به یک معنا به کار نمیرود. حتی خود نقد مارکسیستی در مراحل متفاوت تاریخی و در قلمروهای فرهنگی ـ جغرافیایی مختلف، معناهای چندگانهای را القا میکند. اساساً «هرگز یک چشمانداز واحد مارکسیستی در مورد ادبیات پیدایش نیافت.»24 ثانیاً جامعهشناسی ادبی چه به معنای مارکسیستی آن و چه به معنای عام، با افت و خیزهایی همراه بوده است که با تحولات اجتماعی مانند انقلاب شوروی، اختناق استالینستی، جنگهای جهانی، جنگ ویتنام و دیگرگونیهای فرهنگی به ویژه در قلمرو نقد هنری و ادبی مانند رواج ساختارگرایی ومدرنیسم در ارتباط نزدیک بوده است.25
پس از تأمل در سیر تاریخی جریانهای این رویکرد به تحول مفهومی جامعهشناسی ادبیات میرسیم. به راستی جامعهشناسی به معنای سدهی بیستمی آن چیست؟ تمایز آن با رویکردهای دیگر کجاست و اساساً ضرورت وجودی این رویکرد کدام است؟
بسیاری از نظریههای ادبی را میتوان به علت کم توجهی به ارتباط میان ادبیات و جهانی که آن ادبیات را در خود پرورانده است، نقد کرد. نظریههایی که متن ادبی را جدا از جامعهی پدید آورندهی آن و تنها از طریق واژه، سبک، ساختار و... بررسی میکنند و چشم بر روی رویدادهای تاریخی میبندند که زمینهی مساعد تولید یک اثر را فراهم آوردهاند و مردمی را که همان گونه که بر فضای کلی ادبیات اثر مینهند، از آن تأثیر نیز میگیرند، نادیده میانگارند.
دربارهی تأثیر و تأثر متقابل ادبیات و جامعه در جای خود به تفصیل سخن خواهیم گفت. در اینجا تنها به اصلیترین چشماندازهای اثرگذاری دوسویه و دیالیکتیکی اشاره میکنیم زیرا تحلیل تعاملهای پیچیده و متنوع ادبیات و اجتماع در شکلگیری نقد جامعهشناسی ادبیات نقش بسیار داشته است. چشمانداز نخستین، تحلیل موقعیت اجتماعی نویسنده است که ممکن است بر پایهی گفتارها و کردارهای غیرادبیاش تبیین شود.26 زندگینامهی نویسنده و کنکاش در محیط زندگانی و پرورش نویسنده به ویژه خانواده و محیط تربیتی او نیز گاه مورد توجه قرار میگیرد. البته، پیداست این زمینه چهبسا مجال افراط و گزافکاری را برای برخی ناقدان ساده انگار فراهم کند.
اگر ادبیات را صرفاً بازتاب مستقیم جامعه و تاریخ و عکس برداری از آنها بدانیم و به تعبیر دیگر ادبیات را مدرکی اجتماعی بیانگاریم که نقد جامعهشناختی تنها ابزار بازنمایی ارجاعات آن به مسائل معین اجتماعی است، بیشک از ژرفا و پیچیدگی آن کاستهایم.
جامعهشناسی ادبیات در معنای فنی و راستین آن، رابطهی جامعه و اثر ادبی را بسیار پیچیدهتر و متنوعتر فهم میکند. مثلاً چنان که ولک یادآور میشود در مرحلهی نخستین باید تصویرهایی را که متن از اجتماع به دست میدهد از این نظر بخشبندی کنیم که کدام یک تعمداً واقعگرایانه است و کدام یک کاریکاتور یا هجو یا آرمانسازی رمانتیک است.27
چشمانداز دیگر این رابطه که گاه مغفول میماند، قلمرو مخاطبان و اثرپذیری آنها از متن است که در برخی مطالعات جدیدتر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. وسعت دامنهی مخاطبان نیز در همین زمینه قابل تأمل است. یعنی در کنار جامعهشناسی خواندن و قرائت و فهم واکنش خوانندگان و بررسی متن، از جامعهشناسی مخاطبان نیز میتوان سخن گفت. پس جامعه و تحلیل اجتماعی، سه دنیای پیش از اثر، در اثر و پس از اثر را دربر میگیرد.28
توضیح این نکته ضرورت دارد که مکتب نقد جامعهشناسی مبتنی برواکنش خواننده، خوانندگان عام را در نظر دارد، در حالی که مکتب نقد مارکسیستی برحسب «طبقه» تمایزات و تفاوتهایی را بین خوانندگان و مخاطبان درنظر میگیرد و این یکی از تفاوتهای عمدهی این دو مکتب است.29
مکتب جامعهشناسی را با مکاتب دیگر نیز میتوان سنجید. اکثر مورخان ادبی نقد اجتماعی را واکنشی به نقد نو و نقد روانشناختی ـ که شارل مورون در فرانسه آن را تبلیغ میکرد ـ معرفی میکنند. برخلاف نقد روانکاوانه که به روانشناسی فردی توجه دارد و میکوشد بازتابهای روانشناختی را در متون ادبی کشف کند، نقد جامعهشناسی به تودهی مردم ـ عام وخاص ـ و تأثیر و تأثرات آنها توجه نشان میدهد. نقد جامعهشناسی راه خود را از مکتبهای دیگر جدا میکند؛ از ناقدان نقد نو که در «جستجوی متن» خود را به «واژههای روی صفحه» محدود میکنند یاصورتگرایانی که در اصل به آنچه ادبیات را از دیگر روشهای کاربرد زبان متمایز میکند، توجه نشان میدهند و نیز ساختارگرایانی که به دنبال تثبیت ساختارهایی هستند که زیربنای روایتاند و معنا را میسازند. جامعهشناسان ادبی در موقعیتها و شرایط تاریخی و مسائل سیاسی مربوط به متون ادبی تأمل میکنند.30
تأثیرها و امتزاجهای جامعهشناسی ادبیات
هیچ کدام از رویکردهای نقد ادبی به ویژه جامعهشناسی ادبیات در چشمانداز تاریخی خود رویکردی ثابت، لایتغیر، خالص و به دقت مرزبندی شده نیست. جامعهشناسی ادبیات از یک سو تقریباً برتمام رویکردهای دیگر تأثیر گذاشته است و آن رویکردها را با مبانی و جهتگیریهای خویش در آمیخته است و از سوی دیگر از رویکردهای بسیاری تأثیر پذیرفته است. این رویکردهای دیگر حتی شامل جریانهایی میشود که در اساس یکسره با اصول جامعهشناسی ادبیات رویاروی قرار میگیرند یا دست کم معارض شمرده میشوند. اساساً در تشکیل شاخههای گوناگون جامعهشناسی ادبیات این اثرپذیری از رویکردهای دیگر نقش برجستهای دارد. میکوشیم به اهمّ این اثرپذیریها و آمیختگیها نگاهی گذرا افکنیم:
الف. رویکرد روانشناختی: پایان سدهی نوزدهم نقطهی گرهخوردگی نقد روان بنیاد و جامعه بنیاد است. شاید بتوان اشخاصی همچون تارد و ادموند ویلسون را نماد و نمایندهی این گرهخوردگی دانست. شخصیتهای دوچهرهای که آمیزهای از روانشناسی و جامعهشناسند. تارد میکوشد نشان دهد که چگونه جامعه بر روی «من» نویسنده تأثیر میگذارد و به درون حساسیتهای او نفوذ میکند و شخصیت روانی او را شکل میدهد. ادموند ویلسون نیز همچون تارد شیوهای را به کار میگیرد که میتوان آن را ترکیبی از روانشناسی و جامعهشناسی دانست. برخلاف مارکسیستها که به تحلیل عوامل اجتماعی مؤثر در آفرینش اثر اصرار میورزند، ویلسون میکوشد تا با عناصر روانشناختی، احساسات نویسنده نسبت به طبقهی خود و تأثیراتی که تلاشهای اقتصادی در زندگی او بر جای میگذارند، توصیف کند. ویلسون همچنین به برخوردها و واکنشهای روانی نویسنده به عرف و قراردادهای اجتماعی توجه نشان میدهد.
موضوع نوشتههای منتقدان مارکسیست عمدتاً اجتماعی است و در آنها غالباً به فرد توجه خاصی نمیشود و بررسی جنبه های جامعهشناختی متون ادبی وجههی همت قرار میگیرد که چنان که پیشتر گفتیم، ممکن است در پارهای موارد با روانشناسی شخصیتهای منفرد در تضاد باشد. منتقدان مارکسیستی در بررسی شخصیتها، معمولاً عوامل اجتماعی و تاریخی گستردهای را مورد بحث قرار میدهند و شخصیتها را محصول آن شرایط تلقی میکنند و فراموش میکنند که «روانشناسی فردی هم فراوردهای اجتماعی است.»31
ب. نظریه اخلاقی: یکی از گرایشهای نزدیک به مباحث روانشناسی است و از آنجایی که ادبیات را به عنوان بخش مکمل فعالیت یک گروه اجتماعی درنظر میگیرد و با توجه به وضعیت آن گروه به تفسیر و سنجش آن دست مییازد، با جامعه شناسی ادبیات هم مرز میشود.
«یک نظریهی اخلاقی اگر با سعهی صدر امور را تجزیه و تحلیل کند، باید با توجه به کلیت اجتماعی، ادبیات را تفسیر کند و ارج نهد. گروه اجتماعی یک نظریهی اخلاقی هر قدر مشخصتر باشد نظریهی اخلاقی قاطعتر و صریحتر خواهد بود»32
البته متأسفانه سوء تعبیری که از نظریههای معطوف به ساخت و صورت اثر و نیز آرایی که تکیه بر اعتبار و ارزش درونی و مستقل اثر دارند، ایجاد شده است، این تصور را رواج داده که منتقد تنها با خود اثر سروکار دارد و بس. از جمله باید به مجموعهی نتایج بیرون از اثر و تأثیر اثر بر مخاطب کاملاً بیاعتنا و خونسرد باشد. «توجه به این نتایج را میتوان به دیگران واگذاشت. شاید به یک کشیش یا پلیس»33 اما حقیقت این است که سخن از جنبههای اخلاقی اثر همواره نه به معنای طرح مسائل بیرون از اثر است و نه به معنای داوری ارزشگذارانه. به هر روی ارزشهایی که از طریق یک اثر ادبی مطرح میشود، ممکن است در نظر یک گروه، یک طبقه، یک ملت یا یک فرد، مهم جلوه میکند.
بدین ترتیب نظریههای اخلاقی ادبیات نیز نظریههایی اجتماعی هستند اما این بدین معنا نیست که تمام اخلاقیات، اخلاقیات اجتماعی است و یا این که قضاوتهای اخلاقی همان قضاوتهای اجتماعی است.
ج. رویکرد تکوینی و ساختارگرایی: از دیگر رویکردهایی است که هرچند با جامعه شناسی ادبیات تفاوتهای بنیادین دارد، اما در نقطهای با آن در میآمیزد. نقد تکوینی اساساً به بررسی مراحل تکوین اثر بر پایهی «پژوهش در دست نوشتههای نویسنده در مراحل مختلف انشای اثر، دفتر یادداشتهای او، منابع و آثار مشابه»34 میپردازد.
البته گاه از تأثیرات مختلف دیگری سخن میرود که در میان آنها چه بسا خاستگاههای اجتماعی نیز مطرح شود، اما عمدهی توجه شیوهی تکوینی به معنای سنتی آن به روایتهای گوناگون اثر و روایتهای مشابه باز میگردد. بعدها لوسین گلدمن تعبیر نقد تکوینی را به مفهومی دیگر و پیچیدهتر به کار گرفت. او که میراث بر شیوهها و مبانی ساختارگرایی بود، آن را به جامعهشناسی ادبی گره زد و در حقیقت تکوین ساختار اثر را با ساختارهای اجتماعی محیط براثر در پیوست. بنابراین کوشش گلدمن بیش از آن که به معنای نزدیک کردن نقد تکوینی به جامعهشناسی ادبیات به شمار رود از نظر تلفیق سنّت ساختارگرایی که معارض و حتی عامل اصلی بیاعتنایی به جامعه شناسی ادبیات بود، اهمیت دارد.
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 73 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 92 |
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه...................................... 1
فصل اول: کلیات............................. 4
بیان مسئله.................. 5
ضرورت و اهمیت تحقیق......... 6
اهداف تحقیق ................ 7
تعریف مفاهیم و اصطلاحات...... 8
فصل دوم: بررسی و نقد نظریات مطرح.......... 32
پیشینه تحقیق............... 33
چارچوب نظری – مقدمه........ 37
مباحث و مفاهیم نظری تحقیق.. 38
اهمیت چارچوب نظری.......... 51
درآمدی بر نظریه وابستگی.... 53
دیدگاه کل در جامعه شناسی علم 56
دیدگاه نظام جهانی ......... 58
بسترهای توسعه در کشورهای در حال توسعه 60
جهانی شدن و توسعه اجتماعی.. 64
دیدگاه های صاحب نظران ایرانی 66
سوالات تحقیق................ 67
الگوی تحلیلی تحقیق......... 68
تعریف مفهومی وعملیاتی مفاهیم بکار رفته در مدل نظری...................................... 72
فصل سوم: روش تحقیق........................ 76
1- روش تحقیق............... 77
2- رسش تحقیق............... 79
3- جامعه آماری............. 80
4- روش نمونه گیری و حجم نمونه 81
5- ابزار گردآوری داده ها .. 81
6- روش تجزیه وتحلیل داده ها 81
فهرست منابع و ماخذ........................ 83
مقدمه
جامعهشناسی در ایران از جنبههای گوناگون سیاسی، علمی، تاریخی و فرهنگی میتواند مورد بحث قرار گیرد. این تحقیق به طرح عوامل مؤثر در فرآیند توسعه این علم میپردازد تا امکان مطالعه و بیان زمینههای مختلف پیدایش و رشد جامعهشناسی که مصادف با طرح برنامههای توسعه از دههی 1320 و در ادامه پس از انقلاب اسلامی تا کنون میباشد میسر شود. به همین منظور به طرح تأثیر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر شکلگیری جامعهشناسی در ایران پرداخته خواهد شد.
قابل توجه است که آنچه به عنوان جامعهشناسی در ایران از بدو شروع وجود داشته است، با جامعهشناسی در سایر کشورها مخصوصاً جامعهشناسی غرب، متفاوت بوده است.
با اینکه در اصول وجوه اشتراک دیده میشود، اما در زبان، برخورد با مسائل جامعه، نحوهی بررسی مسائل و مشکلات اجتماعی، رابطه با پدیدههای فرهنگی و نحوهی ارتباط با دیگر رشتههای علمی وضعیتی خاص پیدا کرده است.
جامعهشناسی امروزی ایران تحت تأثیر گرایشهای فکری و اجتماعی در طول دهههای گذشته و اندیشههای ناشی از حوادث مربوط به انقلاب اسلامی میباشد. از اینرو میتوان گفت که « جامعهشناسی در ایران» از عناصر چندگانه برخوردار است، زیرا عوامل بسیاری در پیدایش، روند توسعه و شکلگری شرایط امروزی آن مؤثر بودهاند.
پیگیری روند شکلگیری و تحول جامعهشناسی در ایران براساس رویکرد فرا جامعهشناسی است. جامعهشناسی به عنوان ایده و اندیشه تلقی شده که در گذر زمان دچار تحول و تغییر گردیده است. بیان عوامل و عناصر مؤثر در شکلگیری جامعهشناسی در ایران و تحول آن موردنظر میباشد. شناسائی موقعیت جامعهشناسی در ایران میتواند با دیدگاههای متعددی انجام بگیرد. دیدگاههای ممکن در بررسی جامعهشناسی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1)دیدگاه ایدئولوژیک (نقد جامعهشناسی براساس پیشفرضهای مذهبی، سیاسی و انگیزهای) در این دیدگاه، ارزیابی جامعهشناسی با تکیه بر دلیلآوریهای سیاسی و ایدئولوژیک است اما فهم علمی چون جامعهشناسی در ایران که از محصولات و نتایج توسعهی اجتماعی-اقتصادی است بدون استفاده از روشهای تحقیق و پیشفرضهای موجود در نظام جدید که ساختار جدید دارد امکان ندارد.
2)دیدگاه دوم تأکید بر تحقق جامعهشناسی هم چون یک واقعیت تاریخی اجتماعی است. در این دیدگاه با جامعهشناسی علم، جامعهشناسی معرفتی و فرا جامعهشناسی روبهرو میشویم. براساس هر سه دیدگاه در آغاز بایستی ریشهها، زمینهها و موقعیتهایی که موجب پیدایش جامعهشناسی در ایران شده است روشن گردد.
در این تحقیق با توجه به رویکرد نوع دوم، بررسی رابطة علم جامعهشناسی در ایران با جریان توسعهی اجتماعی، اقتصادی و علمی موردنظر میباشد.
فصل اول:
کلیات
بیان مسأله
در اغلب جوامع در حال توسعه مسائل و معضلات فرهنگی و اجتماعی در حوزه علوم اجتماعی قرار میگیرند و متفکران و متخصصین رشتههای این علوم در طرح صحیح موانع و مشکلات نقشی اساسی دارند. در جوامع درحال گذار امروزی که بین صنعت و مدرنیته در نوسان است علوم انسانی به طور اعم و رشتههای علوم اجتماعی به طور اخص با مسائلی روبهروست که مختص این جوامع میباشد. در کشورما و در سالهای اخیر ضرورت توجه به این رشتهها بیشتر به نظر میرسد.
در گذر زمان جامعهشناسی در ایران از علمی صرفاً حاشیهای به حوزه اصلی بحث و گفتگو تبدیل شده و نظر بسیاری از سیاستمداران، روشنفکران و منتقدان را به خود جلب کرده است. جامعهشناسی در ایران از موضوعاتی است که تاکنون به طور جدی و همهجانبه مورد مطالعه و ارزیابی قرار نگرفته است. ضمن آنکه رویکرد نقد و ارزیابی جامعهشناسی در ایران بیشتر بیرون از حوزهی جامعهشناسی صورت گرفته است.
در تحقیق حاضر سعی براین است که ضمن طرح این سؤال که روند شکلگیری، تحول و موقعیت و عملکرد جامعهشناسی در ایران چگونه است؟ و اساساً مشکلات ساختاری این علم چیست؟ شناسائی موقعیت جامعهشناسی در ایران، ریشهها، زمینهها و عواملی که موجب پیدایش و رشد جامعهشناسی در ایران شده است مورد بررسی علمی و موشکافانهتری قرار گیرد و با طرح مسائل و ارائه راه حلها به یک جمعبندی کلی و عمومی در این زمینهها پرداخته شده و درنهایت کمکی به ارتقاء سطح علمی جامعهشناسی و جریان آموزش این علم در دانشگاهها و حل مسائل و مشکلات در جامعه باشیم.
ضرورت و اهمیت تحقیق
وضعیت جدید جامعهشناسی در ایران با ضرورتهای جدید در بازسازی جامعهی ایران پس از انقلاب اسلامی و جنگ ایران و عراق و دورهی اصلاحات اجتماعی و سیاسی تا زمان حاضر توأم میباشد. شرایط پیش آمده در کشور، جامعهشناسان را به سوی ایجاد تغییرات بنیادی به لحاظ مفهومی، روشی، موضوعی و بینشی کشانده است.
با رشد و توسعهی جامعهشناسی در فرآیند نوسازی علمی و اجتماعی در ایران نقد و ارزیابی این علم که یکی از محصولات نوسازی علمی است نیازمند توجه همهجانبه میباشد. علم جامعهشناسی در ایران از بدو ورود تا زمان حاضر در فرآیند تحول و تغییر قرار دارد و با وجود اینکه تاکنون به استثنای یک تا دو اثر منتشر شده به صورت معدود، بررسی و ارزیابی از روند تحول و تغییر این علم در ایران با توجه به دورههای تاریخی و سیاسی به عمل نیامده است. ارائهی سیمای دقیقی از وضعیت جامعهشناسی در ایران ضروری به نظر
میرسد.
با توجه به مطالب فوقالذکر ضرورت پرداختن به این موضوع احساس گردیده و به عنوان گامی در جهت رفع این نارساییها و تدوین راهکارها برای توسعه بیشتر جامعهشناسی، تحقیق حاضر صورت پذیرفته است تا بررسیها را در این زمینهها انجام و با جمعبندی از آنها کمکی به حل گوشهای از مشکلات موجود باشیم.
اهداف تحقیق
آنچه ما را در انجام این تحقیق و اهداف مورد مطالعه راهنما بوده است:
الف- اهداف کلی: نقد و بررسی عوامل مؤثر در فرآیند توسعه جامعهشناسی
در ایران با جریان توسعه اجتماعی، اقتصادی و علمی است.
ب- اهداف اختصاصی (فرعی):
1)بررسی پیدایش جامعهشناسی در ایران
2)روند شکلگیری و رشد و توسعه جامعهشناسی در ایران
3)بررسی مناقشات اصلی و فراز و نشیبهای جامعهشناسی در ایران
4)بررسی وضعیت تحقیقات انجام گرفته در حوزهی علوم اجتماعی و به ویژه جامعهشناسی در ایران
5)بررسی وضعیت آموزش جامعهشناسی در ایران (مشکلات و فرصتها)
6)بررسی و پیشبینی آینده جامعهشناسی در ایران
با توجه به موارد فوق، جهت نیل به این اهداف، جامعهشناسی در ایران با رویکرد نقد و بررسی، از زمان شکلگیری این علم در ایران که مصادف با طرح برنامههای توسعه از دههی 1320 تاکنون میباشد مورد کنکاش قرار خواهد گرفت.
تعریف مفاهیم و اصطلاحات (فضای مفهومی)
1)مفهوم جامعهشناسی: جامعهشناسی دانش بررسی جامعه میباشد. جامعهشناسی را میتوان به عنوان مطالعهی نظامیافتهی جوامع انسانها تعریف کرد. این رشته علمی به مطالعهی قوانین و فرآیندهای اجتماعی میپردازد که مردم را نه تنها به عنوان افراد و اشخاص بلکه به عنوان اعضاء انجمنها، گروهها و نهادهای اجتماعی شناسانده و مورد بررسی قرار میدهد. جامعهشناسی مطالعهی زندگی اجتماعی گروهها و جوامع انسانی است. دامنهی جامعهشناسی بینهایت وسیع است و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان تا بررسی فرآیندهای اجتماعی جهانی را دربرمیگیرد.
این علم چشماندازی مشخص و فوقالعاده روشنگر دربارهی رفتار انسانی ارائه میکند. یادگیری جامعهشناسی به معنای رها کردن تبیینهای شخصی دربارهی جهان و نگریستن به تأثیرات اجتماعی است که زندگی ما را شکل میدهند.
جامعهشناسی واقعیت تجربهی فردی را انکار نمیکند، یا دست کم نمیگیرد. اما با ایجاد حساسیت نسبت به جهان وسیعتر فعالیت اجتماعی که همهی ما در آن درگیریم، آگاهی ژرفتری از ویژگیهای خودمان و دیگران به دست میآوریم.
مطالعهی جامعهشناسی متضمن به دست آوردن آگاهی دربارهی خودمان، جوامعی که در آن زندگی میکنیم و جوامع دیگری است که از نظر زمان و فضا با جوامع ما متفاوت هستند. نتایج مطالعات جامعهشناسی باورهای معمول ما را دربارهی خودمان و دیگران هم متزلزل میکند و هم غنیتر میسازد. نتایج به دست آمده از مطالعات جامعهشناسی همیشه با نظرات مبتنی بر باورهای معمول تناقض ندارد. اندیشههای مبتنی بر باورهای معمول اغلب سرچشمههای بصیرت دربارهی رفتار اجتماعی را فراهم میسازند. اما آنچه باید مورد تأکید قرار گیرد این است که جامعهشناس باید آمادگی داشته باشد که در مورد هریک از باورهای ما دربارهی خودمان، هرچند که به آنها دلبستگی داشته باشیم،
این پرسش را مطرح کند که آیا واقعاً چنین است؟ با این کار، جامعهشناسی نیز به غنیتر ساختن هر آنچه که در زمان و مکان «باور معمول» است کمک میکند. جامعهشناسی به مثابه کوششی برای درک دگرگونیهای فراگیری که در طول دو سه قرن گذشته در جوامع انسانی رخ دادهاند به وجود آمد. صنعتی شدن، شهرنشینی و انواع جدید نظام سیاسی از جمله ویژگی های مهم جهان اجتماعی امروزی هستند.
جامعهشناسان زندگی اجتماعی را با مطرح کردن پرسشهای مشخص و کوشش برای یافتن پاسخ آنها از راه پژوهش نظامیافته مورد بررسی قرار میدهند.
کار جامعهشناسی متضمن توانایی اندیشهورزی خلاق و دور نگهداشتن خود از عقاید از پیش تصور شده پیرامون روابط اجتماعی است. جامعهشناسی پیوند نزدیکی با دیگر علوم اجتماعی دارد. همهی علوم اجتماعی با رفتار انسانی سروکار دارند. اما توجه خود را به جنبههای گوناگون آن متمرکز میسازند. پیوستگیهای میان جامعهشناسی، انسانشناسی و تاریخ به ویژه مهم است. جامعهشناسی علم است به این مفهوم که متضمن روشهای نظامیافتهی پژوهش و ارزیابی نظریهها در پرتو مدارک و استدلال منطقی است، اما
نمیتواند مستقیماً به قالب علوم طبیعی ریخته شود زیرا مطالعهی رفتار انسانی اساساً با مطالعهی جهان طبیعت فرق میکند.
جامعهشناسان کوشش میکنند مطالعاتشان در مورد زندگی اجتماعی عینی بوده و به شیوهای آزاداندیشانه با کارشان برخورد کنند. عینیت نه تنها به نگرشهای پژوهشگر، بلکه به ارزیابی عمومی از پژوهش و نظریه که یک جزء اساسی جامعهشناسی به عنوان رشتهای علمی است بستگی دارد.
جامعهشناسی رشتهای برخوردار از آثار علمی مهم است. جامعهشناسی
میتواند به شیوههای گوناگون به انتقاد اجتماعی و اصلاحات اجتماعی علمی کمک کند. نخست، درک بهتر مجموعهای از شرایط اجتماعی معمولاً امکان نظارت بهتری را بر آنها فراهم میکند. دوم، جامعهشناسی ما را متوجه
تفاوتهای فرهنگی کرده و امکان میدهد تا سیاستگذاریها بر پایهی آگاهی از ارزشهای فرهنگی مختلف استوار گردد. سوم، میتوانیم نتایج اتخاذ
برنامههای عمل خاص را مورد بررسی قرار دهیم. سرانجام و شاید مهمتر از همه، جامعهشناسی موجب خودروشنگری گردیده و فرصت بیشتری به گروهها و افراد برای تغییر شرایط زندگیشان ارائه میکند.
جامعهشناسی با کوششهای متفکران برای درک تأثیرات نخستین
دگرگونیهایی که با صنعتی شدن در غرب همراه بود آغاز میگردد و همچنان یگانه رشتهی اصلی است که با تحلیل ماهیت آنها سروکار دارد. جهان ما امروز با دنیای اعصار پیش اساساً متفاوت است. وظیفهی جامعهشناسی است که به ما کمک کند که این جهان و آیندهی اجتماعی آن را بشناسیم. در ادامه مباحث مربوط به جامعهشناسی شایان ذکر است که جامعهشناسی جوانترین رشتهی علوم اجتماعی است. واژهی جامعهشناسی را در سال 1838 آگوست کنت فرانسوی در کتاب فلسفه اثباتیاش بدعت گذاشت. کنت را عموماً بنیانگذار جامعهشناسی میدانند. او معتقد بود که علم جامعهشناسی باید برپایه مشاهده منتظم و طبقهبندی استوار گردد.
درس جامعهشناسی در دههی 1890 م. در بسیاری از دانشگاههای اروپا و غرب ارائه شد. در سال 1895 م. مجله آمریکائی جامعهشناسی انتشارش را آغاز کرد و در سال 1905 م. انجمن جامعهشناسی آمریکا بنیان گذاشته شد. اولین مکتب جامعهشناسی مکتب دورکیم بود. این مکتب که توسط جامعهشناس فرانسوی امیل دورکیم تأسیس شد تأکید زیادی بر وجود واقعیتها در سطح اجتماع داشت.
ابوزید عبدالرحمنبن محمدبن خلدون تاریخنگار، جامعهشناس، مردمشناس و سیاستمدار مسلمان است. وی را از پیشگامان تاریخنگاری به شیوهی علمی و از پیشگامان علم جامعهشناسی میدانند که حدود 400 سال پیش از آگوست کنت مؤسس علمی به نام جامعهشناسی (به فرانسه، Sociology) میزیست. ابن خلدون این علم جدید را عمران نام نهاد.
شایان ذکر است با توجه به اینکه بررسی عوامل مؤثر در فرآیند توسعه جامعهشناسی در ایران مورد نظر میباشد درخصوص پیدایش، روند
شکلگیری و تحول آن در فصلهای بعدی به آن پرداخته خواهد شد.
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 249 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 108 |
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل اول 1
مقدمه 2
بیان مساله 5.
تدوین سوالات پژوهشی 7
اهداف و ضرورت پژوهش 7
هدف اصلی ، هدف فرعی 9
فصل دوم 10
مفاهیم اساسی 11
چارچوب نظری 12
دیدگاه روان شناسی در مورد جرم ( نظریه ها) 12
دیدگاه جامعه شناسی 17
پیشینه تحقیق 21
یافته های تحقیق 23
ویژگی های زنان مجرم 32
سبب شناسی جرائم زنان 35
نقش انواع مشکلات خانوادگی 45
طبقه بندی معتادین 65
فحشا 69
سرقت 78
راهکارهای پیشگیری 80
فصل سوم 86
جامعه مورد مطالعه 87
حجم نمونه 87
روش نمونه گیری 87
ابزار اندازه گیری در تحقیق 87
روش تحقیق 88
روش آماری مربوط به فرضیه ها 89
فصل چهارم 90
مقدمه فصل چهارم 91
بررسی رابطه سرقت و اعتیاد زنان بزهکار 96
فصل پنجم 97
بحث و نتیجه گیری 98
پیشنهادات 101
محدودیت ها 101
منابع 102
فصل اول
مقدمه
تدوین قواعد و قوانین حاکم بر زندگی جمعی و الزام افراد به رعایت این قوانین از سوی نمایندگان و مجریان قانون، موضوعی است که تاریخی به قدمت شکلگیری زندگی جمعی و گروهی انسان دارد. کنترل رفتارها مطابق با معیاری و ملاکهای مورد قبول دیگان از سوی مراجع مختلف خارجی، شیوهای است که با اندکی تأثیر به کار برده میشود. چرا که این روشها تنها در صورتی کارآیی خواهد داشت که رفتاری مخالف با قوانین حاکم بر جامعه رخ داده و امکان جلب و دستگیری فرد خاطی و مجازات او فراهم باشد.
کنترل رفتارها از سوی مراجع خارجی با تشریفات مختلف و گاهی با تناقض قانونی همراه است. مجریان قوانین از آن جهت که انساناند ممکن است عمداً یا سهواً نماینده مناسبی از سوی قانون نبوده و خود اعمالی خلاف قانون مرتکب شوند.
اصلاحات مکرر قوانین برحسب مقتضیات زمان، بیانگر امکان وجود نقایصی است که انسانها همواره در تلاشاند آنها را مرتفع نمایند.
نسبی بودن قوانین و تأثیر نارسای آن در کاهش جرائم باعث میشود همواره حکایت تلخ بروز جرائم تکرار شود و سنگینی بار آسیبهای اجتماعی بر دوش جامعه فزونی یابد.
عوارض نامطلوب دردها و معضلات اجتماعی که جامعه همواره مجبور به تحمل آن است باعث شده است گروههای پژوهشی در قالب فعالیتهای علمی و تحقیق در پی یافتن علل و انگیزههای ارتکاب جرم باشند. تا راهکارهای مناسبی را برای رهایی از این آسیبها بیابند. طبق موازین حقوقی، جرم عملی است که برخلاف یکی از موارد قانونی مجازات عمومی هر کشوری باشند و مجرم کسی است که در زمان معینی عملی برخلاف مقررات قانونی کشور انجام دهد. وقوع جرم نه تنها نظم و آرامش و سلامت جامعه را بر هم میزند بلکه خصارت روحی و جسمی و مادی نیز به افراد و آزادی و استقلال آنها وارد مینماید. متأسفانه تاکنون بیشتر اقدامات برای حل مشکل بزهکاری و آسیبهای این چنینی، جنبه قضایی و انتظامی داشته و کمتر به راهبردهای تربیتی و اصلاحی و جوانب پیشگیرانه توجه شده است. توجه به جوانب قضایی و انتظامی از طریق اصلاح و تغییر در قوانین و مقررات، عمدتاً از راه تشدید آنها و یا افزایش توان کنترل شرایط و افراد صورت میگیرد.
این اقدامات در جهت افزایش کنترلهای خارجی بر رفتار انسان میباشد. در مقابل توجه به اقدامات اصلاحی و تربیتی از طریق تقویت کنترلهای درونی رفتار قرار دارد که در جهت افزایش مبانی شناختی و روانی حاکم بر رفتار است.
توجه به مطالعات و تحقیقات گسترده با استناد به آخرین دادهها و تازهترین اطلاعات و توجه به جوانب آسیبشناختی، سببشناختی و درمانی از ابعاد روانشناختی، جامعهشناختی و جرمشناختی ضروری به نظر میرسد.
هر اقدام تربیتی و هر فعالیت اصلاحی واجد حساسیتی ویژه است.
این حساسیت از آن جهت با عوامل درونی کنترل رفتار یعنی شناختها و عواطف سروکار دارد شکلی متفاوت به خود میگیرد و آنگاه که موضوع مورد مطالعه مجرمین باشند مضاعف میشود.
بیان مسئله
شرایط، زمانی پیچیدهتر مینماید که سعی بر بررسی زنان مجرم باشد.
چرا که نقش زنان در شکلگیری، پدیدآیی و استقرار خانواده از یکسو و انجام دوام و پایداری خانواده از سوی دیگر غیر قابل تردید و انکار است.
زنان به عنوان ایفاگران نقشهای تربیتی در کانون خانواده و جامعه اولویت ویژه دارند و بیش از پیش موضوع توجهات تربیتی و آموزشی باشند. توجه پژوهشگران برای ریشهیابی آسیبهای اجتماعی توجهی چند جانبه بوده است. انواع مشکلات خانوادگی، سطح نظارت والدین، مشکلات روانی و اختلالات رفتاری مجرمین، مشکلات آموزشی در سطوح مختلف دستگاههای آموزشی، پرورشی و تربیتی جامعه و ناتوانی مجرمین در یادگیری شیوههای کنار آمدن با مشکلات و مهارتهای سازگار شدن و ایجاد ارتباط سالم و سازنده با دیگران و نیز تعیین نوع و میزان تأثیر مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و... بر ارتکاب جرائم و افزایش آن از جمله متغیرهای مورد توجه پژوهشگران است.
این نوشته در تلاش است ضمن اعلام دادههای توصیفی از وضعیت جرم و بزه در زنان و نتایج مستخرج از این دادهها و کم و کیف ارتکاب جرم در سطح جامعه زنان، با نگاهی واقعبینانه حقیقتی تلخ را بازگو کند و با ذهنی کنجکاوانه به ریشهیابی علل آن بپردازد و با زبانی دلسوزانه به نقایص و نقاط ضعف آن اعتراف نموده و راهکارها را بیان کند. طبقهبندی جرائم زنان به اعتیاد، سرقت، قتل و اعمال منافی عفت و... و تقسیمبندی عوامل آن در قالب الگوی تکراری زمینههای فرهنگی، خانوادگی اجتماعی، اقتصادی و... و پیشنهاد راهکارهای نظری براساس تئوریهای کتابخانهای و راهکارهای غیرعملی موسوم نتوانستهاند کمترین تأثیر مثبتی کاهش در روند رو به رشد جرائم زنان داشته باشد.
ایستایی و ایستانگری نقص بزرگ فعالیتهای پژوهشی در این زمینه است.
بنابراین به جرائم باید به عنوان موضوعاتی هشیار، آگاه و پویا نگریست که همواره برای فرار از قوانین، فراتر از آن عمل میکند. تا جایی که گاهی قوانین ناگزیرند از گریز آنان در گذرند پیچیدگی جرمشناسی در آن است که جرمشناسان توان مشاهده مستقیم جرم را ندارند. جرمشناسان همواره با محصولات جرم و ردپای آن مواجه میشوند و مشاهده ردپای جرائم، به معنای از دست دادن بسیاری از مهمترین اطلاعات در نخستین گام هر فعالیت پژوهشی است.
این تأخیر زمانی و تقلیل کمی و کیفی دادهها، سیر مطالعات را از ابعاد آسیبشناختی و سببشناختی به سمت بررسی نشانههای جرم سوق داده و راهکارهای پیشنهادی را با مشکل تردید در حصول نتایج مواجه میسازد. زیرا راهبردهای طراحی شده همراه با تخمین و احتمال ارائه میشوند.
از دیگر سو، جرائم که همواره چند گام جلوتر از جرمشناسان در حرکتند و به راحتی با تغییراتی در شکل و محتوای خود میتوانند بخش وسیعی از نیروی پژوهشگران را به بررسی فرضیات ناصواب و بحثهای کارشناسانه نظری معطوف دارند.
بررسی مسیر تحول جرائم و تغییراتی که در گذر تاریخی آنها مشاهده میشود قدرت پیشبینی خصیصههای کمی و کیفی جرائمی را که در آینده به وقوع خواهد پیوست، افزایش داده و ارائه راهبردهای درمانی و پیشگیری را تقویت مینماید.
این خصیصه در ارتباط با جرائم زنان ضرورت بیشتری دارد و لزوم توجه به دیدگاهی تحولنگر بیشتر محسوس است.
تدوین سؤالات اساسی پژوهش
1- بین وفقروفحشا واعتیاد زنان درجامعه رابطه وجود دارد؟
2- بین اعتیاد و سرقت چه رابطه ای وجود دارد؟
اهداف و ضرورت پژوهش
عصر ما عصر اضطراب و گسیختگیها است. دلهرهها و نگرانیهای حاصل از شرایط نامیمون این عصر به، اضمحلال تدریجی عواطف و قحطی فضایل بشری و روابط سالم انسانی و آرامش واقعی جان انجامیده است.
کرامات انسانی مورد آماج تیرهای زهرآلود، کینهتوزیها، عداوتها، حقارتها و جاهطلبیها و فزونخواهیها قرار گرفته است و در معرض خطر است.
انسان از اصالت خود گریزان شده است و اصل خود را از بیگانه تمنا میکند.
به سراغ نور امیدی است تا به جنگ ظلمات اضطرابآور و دلهرهاز برود و به زندگی آرام دست یابد، احساس عدم امنیت اولین اضطرار و نیز نخستین نیاز او شده است.
نیاز به آرامش و امنیت و رفتارهای هیجانطلبانه، او را با تعارض عجیب عجین کرده است. این نیاز به نوعی وجه مشترک تمام انگیزههای رفتارهای انحرافی و بزهکارانه و نیز مقصود اینگونه رفتارها است.
این خواسته تأمینکننده بسیاری از رفتارهای مجرمانه است که ممکن است باعث بر هم زدن امنیت و سلب آرامش دیگران گردد.
این نیاز انسانی که میتواند پیامآور آرامش باشد. به موجودی ضد اجتماعی، خطرآفرین و ترسآور تبدیل شده است که هیچ کس و هیچ موجودی از آن در امان نیست.
لذت رسیدن به آرامش چنان گمراهکننده است که هر رفتاری را میتواند توجیه کند.
هدف این پژوهش بر آن است که بزهکاری را در محدوده کمی و کیفی تعریف شده خود با دیدگاهی ریشهِیابانه و علتجویانه بنگرد:
چرا جرم؟ کدام جرم؟ در کدام زمینه و با کدام دلیل؟ چرا همه بزهکار نیستند؟ تفاوتها در چیست؟
هدف اصلی:
شناخت بزهکاری زنان و آسیبشناسی و درمان آن.
هدف فرعی:
شناخت عواملی که بر بزهکاری زنان تأثیرگذار است:
ـ مشکلات خانوادگی با بزهکاری رابطه دارد.
ـ میزان نظارت والدین بر انجام بزه تأثیرگذار است.
ـ شناخت مشکلات روانی، آموزشی، پرورشی که با بزهکاری رابطه مستقیم دارد.
ـ شناخت مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی که بر ارتکاب جرم و افزایش آن مؤثر است.
فصل دوم
مفاهیم اساسی
چرا که جرائم زنان نه تنها در نوع و شکل خود با جرائم مردان متفاوت است. بلکه برخوردهای قانونی، قضایی و انتظامی با جرائم زنان نیز به گونههای دیگر است. قدر مسلم این است که برخی جرائم از قبیل فحشا، مخفی کردن اجناس و کالاهای قاچاق و اموال مسروقه، سقط جنین و واسطهگری در فحشا. دارای مارکی زنانه است و برخی دیگر از قبیل: سرقت، کلاهبرداری، قتل و اعتیاد دارای برچسبی مردانه است.
اگر چه این تمایز اندکاندک رنگ میبازد، اما این تفاوتهنوز آنقدر هست که نیاز به پژوهش اختصاصی داشته باشد و هر کدام از این جرمها (جرمهای زنانه) در بخش 3، یافتههای تحقیق، توضیح کامل داده شده است.
چارچوب نظری
دیدگاه روانشناسی در مورد جرم:
جرائم و رفتارهای بزهکارانه از لحاظ روانشناسی برای ارضای نیازهای اصلی و یا به تعبیری غریزه زندگی[1] است. در مقابل غریزه مرگ و اقدامی است جهت کاهش اضطراب احساس حقارت میتواند رفتارهای پرخاشگرانه را تقویت نماید و حتماً به صورت مقطعی (در حین پرخاشگری) به فرد احساس قدرت بخشد.
از دیدگاه رفتاری، اعتیاد و رفتارهای انحرافی میتواند محصول یادگرفتهها و مشاهدات[2] باشد. کودکان عواقب ناخوشایند اعتیاد را درک نمیکنند و احساس میکنند باعث اصلاح رفتارهای ناخوشایند والدین شده و اخلاق آنها را خوب و نیکو میکنند.
در حالی که از نظر روانکاوان اعتیاد میتواند محصول افسردگی و نوعی سرمایهگذاری انرژی روانی برای جبران از دست دادهها و شکستها باشد. ضمن اینکه شخصیتهای نارسا نیز ممکن است با گرایش به اعتیاد بسیاری از آرزوهای خود را درونسازی کنند.
دیدگاهشناختی در روانشناسی بر تعریفهای شناختی در نظام منطقی بزهکاران تأکید دارد و معتقد است بزهکار شرایط و عوامل را برحسب منطقی ناصواب خویش تحلیل و براساس نتایج به دست آمده رفتار میکند. از این دیدگاه افسردگی محصول تحلیل مصیبتوار وقایعی است که ممکن است هر فردی آن را تجربه کند.
پرخاشگری نیز محصول تعبیر ناصحیح و استنتاج این قضیه است که فرد خود را مستحق توجه و اقدام به هر رفتاری میداند. این طرز تلقی ممکن است نتیجه ناکامیهای پی در پی و شکستهای مکرر در مسیر زندگی باشد.
دیدگاههای پدیدارشناختی بیشتر به نحوه نگرش فرد به زندگی، مرگ و حمایت و اتفاقاتی که در طول مسیر زندگی اتفاق میافتد توجه دارد.
توجه به خطوط تحول هماهنگی یا ناهماهنگی بین آنها از جوانب اجتماعی، اخلاقی، عاطفی و شناختی و تعیین نقاط بحرانی و مقاطع حساس از جمله مواردی است که روانشناختی بر آن تأکید دارند.
نوجوانی به معنی تقابل همه ارزشهای اخلاقی با توانمندیهای شناختی تازه به دست آمده است. که فرآیند اجتماعی شدن و بحرانهای عاطفی به شدت آن میافزاید.
سطحی از سازش نایافتگی در هر یک از مراحل بحرانی تحول از نظر روانشناسان قابل توجیه است که همراهی آن با اضطراب بتواند باعث تثبیت و استقرار شود.
الف) نظریه آسیبپذیری هورتون کولی[3]:
پریس به روابط درونی و عوامل زیستی، فردی، اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی و نقش آن در آسیبپذیر شدن برخی افراد توجه دارد.
ب) نظریه روانی ـ زیستی شارل فوریه[4]:
چهار بعد تعیین شده از خلق و خو و سه بعد از منش را که متأثر از فرآیند اجتماعی شدن است ارائه میدهد.
چهار بعد خلق و خو عبارتند از:
1ـ خلق نوجویی و گرایش به تجارب جدید: به عنوان مبنای ارثی در فعالسازی یا آغازگری رفتارهایی در نظر گرفته میشود که به نوعی جنبه اکتشافی و کنجکاوانه دارند و فرد را به سمت تجارت موارد تازه و گرایش به هیجان حاصل از آن میدانند.
2ـ آسیبگریزی: نیز مبنای ارثی بازداری در نظر گرفته میشود که میتواند به درجات ضعیفتری در برخی افراد دیده میشود.
3ـ وابستگی به پاداش: مبنای ارثی نگهداری یا تداوم رفتارهایی است که به نوعی مراجع کنترل آنها خارجی هستند.
4ـ پایداری: به معنی پشتکار در مقابل ناکامی و رنجش و ناتوانی در گریز از این وضعیت است.
ابعادمنشی[5] بر کارآمدی شخصی و اجتماعی که به نوعی اکتسابی بوده و حاصل یادگیری از شرطی شدن ساده تا یادگیری مشاهده ای میباشد، توجه دارد.
«منش خود فرمانی[6]» توانایی فرد در کنترل، تنظیم و تطبیق رفتار با موقعیت، مطابق با اهداف و ارزشهای انتخاب شده فردی میباشد.
«منش تعاون و همکاری[7]» به معنی تفاوتهای فردی در همانندسازی با دیگران و پذیرش از سوی آنان است.
«منش خود تعالیبخش[8]» شامل محدوده آگاهی متحدکننده (unitineconsciuns ness) است که در آن هر چیزی جزئی است از کل و به همانندسازی با هر چیزی که جزئی از کل همگانی است اشاره دارد.
تحقیقات طولی نشان میدهد که شکلگیری کودک (جست و جوی تازگی ـ آسیبپذیری وابستگی به پاداش ـ رفتار اجتماعی نوجوانی) میتواند به مصرف الکل و سوءاستفاده از دارو و مجرمیت در بزرگسالی بیانجامد.
نمره بزهکاران در ابعادمنشی خودفرمانی پایین و در بعد خود تعالی بخش بادا بوده است. بین بزهکاران و مادران جوان این رابطه وجود دارد و نشاندهنده طبقات اجتماعی پایین است. این وضعیت در وضع بدتر werse off نشان میدهد که مادران نوجوان و جوان بیشتر در خانوادههای بزهکار مشاهده میشوند.
از لحاظ ساختار خانواده و کیفیت روابط خانوادگی والدینی که حامی نوجوانان خود هستند و روابط بین اعضای خانواده برقرار است کمتر فرزندان بزهکار تربیت میکنند. (والدین بهترین مرجع برای توجه و رسیدگی به موضوعات بهداشتی و سلامت جسمی و روانی فرزندان هستند[9]).
عشق میان والدین و فرزند بیش از هر عاملی جوانان را از روابط جنسی غیر مسئولانه و خشونت محافظت میکند. اگر این اثر حفاظتی با ارزشهای مذهبی جهت داده شود. به قویترین شکل خود عمل خواهد کرد.
تأثیر عوامل بزهکاری با توجه به تفاوتهای موجود در مراحل رشد روانی و اجتماعی اخلاقی، شناختی، عاطفی و حتی جسمانی دختران نسبت به پسران به گونهای متفاوت است.
در افسردگی دفعات اقدام به خودکشی در میان دختران نوجوان بیشتر از پسران است. این عوامل با کاهش تدریجی اعتماد به نفس در دختران در مسیر تحول روانی همراه است. نوجوانان دختر بیشتر از پسران ممکن است مورد سوءاستفاده جنسی قرار بگیرند و وابستگی اقتصادی، اجتماعی و روانی در دختران بیشتر مشاهده میشود. دختران کمتر از پسران به اعتیاد روی میآورند و هیجانات آنها متفاوت است.
دیدگاه جامعهشناختی در مورد جرم
1ـ رویکرد نقشگرایانه:
به نظر امیل دورکیم جرم ویژه واقعیتی است اجتماعی، و به وجدان جمعی ربط دارد و تعیینکننده مرزهای وجدان و عواطف اجتماعی است. بنابراین اگر وجدان اجتماعی دگرگون شود مفهوم جرم نیز تحول مییابد.
2ـ نظریه فشارساختی[10]:
مرتن معتقد است بزهکاری بیشتر دارای ابعاد اقتصادی است و از ساختار اجتماعی ناشی میشود. زیرا در جامعه کنونی ثروت ارزش والایی به حساب میآید. گروهی از مردم برای رسیدن به آن راههای نامشروع را اختیار میکند. میزان بالای کجروی و انحراف نتیجه فاصلهای است که میان انتظارات اجتماعی و موقعیتها و همچنین اهدافی که از نظر فرهنگی تعریف شدهاند از یکسو و وسایل موجود برای نیل به آنها از دیگر سو وجود دارد.
3ـ نظریه کنترل جرم[11]:
به نظر الیوت کوری روشهای مرسوم کنترل جرم (مانند افزایش تعداد پلیس یا فرستادن مجرمین بیشتر به زندان) برای مدت طولانی موفقیتآمیز نیست بلکه باید به اصلاح علل و ریشهای جرم مانند بیکاری، نابرابری اقتصادی و اجتماعی پرداخت.
4ـ نظریه تضاد[12]:
براساس دیدگاه مارکس شیوه تولید اقتصادی روابط اجتماعی را مشخص میکند. تقسیمبندی جامعه به طبقه صاحبان ابزار تولید و سرمایه و طبقهای که نیروی کار خود را عرضه میکنند و تضاد آشتیناپذیر میان این دو طبقه، اساس این نظریه است.
کاربرد نظریه مارکستیسی در جرمشناسی اینگونه است که چون در اقتصاد سرمایهداری ابزار تولید در اختیار عده محدود قرار دارد. انقیاد اقتصادی تودهها، غریزه اجتماعی انسان را خفه میکند به بروز خودپرستی، بیعاطفهگی و روحیه تسلط در قدرتمندان منتهی میشود و فقرا با شرایط نامطلوبی چون مسکن نامطلوب و نامناسب و فقر و بیماریهای مکرر و... دست به گریبان هستند.
5ـ نظریه تعارض فرهنگی[13]: (Henry moc key)
هنری مکگی بر این باور است که جرم از فقران الگوی اجتماعی روشنی از رفتار بهنجار منتج میشود و افزایش تعارض در هنجارها که با مهاجرت همراه است. به تکثر سریع جامعه منتهی میشود و این تعارضات در سطح فرهنگی گسترش مییابد.
6ـ بزهکاری به عنوان خرده فرهنگ[14]:
بنا به باور کوهن، خرده فرهنگ بزهکاری به نظامی از ارزشها و باورها گفته میشود که ارتکاب اعمال خلاف را تشویق میکند. منزلت افراد را براساس این اعمال تعیین میکند و با افراد خارج از محیط اجتماعی بزهکاران روابط خاصی برقرار میسازد.
7ـ نظریه برچسبزنی (واکنش اجتماعی)[15]:
به اعتقاد هوارد بکر، انحراف نتیجه اعمال قوانین و مجازاتها در مورد فرد خلافکار است و منحرف کسی است که این برچسب به او زده میشود.
فرآیند برچسبزنی فرد را در مسیر کجروی سوق میدهد و او را از اجتماع دور میسازد.
8ـ نظریه ارتباط نسبی[16]:
ادوین ساترلند معتقد است مجرمین اعمال خلاف خود را از طریق مشاهده انحراف و تقلید از کسانی که رفتارهای منحرف دارند. به ویژه کسانی که به آنها احترام میگذارند و آنها را ستایش میکنند، میآموزند.